بیوگرافی داریوش اقبالی
نام اصلی داریوش اقبالی
تولد ۱۵ بهمن ۱۳۲۹۴ فوریهٔ ۱۹۵۱(۱۹۵۱-02-0۴) (۶۰ سال)تهران، ایران
خواننده، بازیگر و فعال اجتماعی مدت فعالیت از ۱۳۴۹ تا کنون
[داریوش اقبالی] داریوش در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۹ خورشیدی در تهران به دنیا آمد.
پدرش محمود اقبالی، از ملاکان آذربایجان (شهرستان میانه) بود. داریوش دوران کودکی را در تهران گذراند.
اولین بار در ۹ سالگی در جشنی در مدرسه شهرآرابه روی صحنه رفت.
دوران دبیرستان را در دبیرستانهایی همچون دبیرستان فارابی، دبیرستان کرج، دبیرستان رازی دبیرستانی در سنندج، و دبیرستان آزادگان تهران پارسگذراند و در مراسم هنری به اجرای برنامههای هنری میپرداخت.
در ۱۳۴۹ با حسن خیاطباشی آشنا میشود و همین ورودرسمی او به موسیقی حرفهای است. در همین سال او با ترانهٔ به من نگو دوست دارم به شهرت میرسد.
لازم به توضیح است که اولین نرانه مستقل او ترانه نبسته پیمان بودهاست از علی گزرسز (رها) آهنگ از داریوش اقبالی.
برای نخستین بار داریوش در 6 شهریور سال 1353 به دلیل اجرای ترانه بوی خوب گندم و بن بست راهی زندان اوین شد و در روز 29 فروردین سال 1354 از زندان آزاد شد. اگر چه نشریان آن زمان دلیل دستگیری او را مصرف مواد مخدر اعلام کردند.
برای آن که بار دیگر به آن فضا برگردیم مطلب منتشره توسط هفته نامه جوانان را پس از آزادی داریوش در2 اردیبهشت 1354 با هم مرور کنیم.
اما این بار به شرح کامل و جامع ماجرای زندانی شدن داریوش برای دومین بار و در سال 1355 بپردازیم. داریوش پیش از انقلاب دو بار به زندان افتاد که متاسفانه ایشان در هیچ کدام از گفتگوهایش ماجرای بار دوم را بیان ننموده اند.
هفته نامه جوانان دوشنبه 22 شهریور 1355 شماره 512 ، سال دهم قیمت 25 ریال
کامل ترین و صحیح ترین خبرها درباره ماجرای زندانی شدن داریوش و پرونده های وی :
پرونده داریوش همراه رضایت نامه به دیوان عالی ارسال شد.
دادگاه منتظر اعلام نظر پزشک معالج است و چنانچه نظر پزشک برسد ممکنست داریوش آزاد شود.
گفته می شود داریوش برای گرفتن رضایت نامه از کامبیز علوی حدود صدوپنجاه هزارتومان خرج کرده است.
هفته گذشته داریوش، خواننده مشهور به دنبال ماجرای تصادف منجر به نقص عضو در سه سال قبل و محکومیت به شش ماه زندان بوسیله ماموران پلیس دستگیر و روانه زندان شد. همزمان با این ماجرا ، گرفتاری دیگری برای داریوش پیش آمد به این معنی که ایرج خواننده معروف و مدیر استودیو ضبط صداو نوار کاست لیما و برادران بی بیان مدیران استودیو آپولون ( هر کدام جداگانه) شکایتی علیه داریوش تسلیم دادگاه کردند.
گزارش مرحله به مرحله
خبرنگاران حوادث شهری مجله جوانان که از زمان تصادف تا روز انتقال داریوش به زندان ، ناظر مراحل مختلف دادرسی و تلاش داریوش برای جلوگیری از زندانی شدنش بودند و هم چنین درباره شکایات جداگانه مدیران استودیوهای لیما و آپولون هم تحقیقات مفصلی کرده اند که اینک می خوانید:
در اردیبهشت ماه سال 1352 ، در یک نیمه شب ، هنگامی که داریوش در اوج شهرت و محبوبیت و با اتومبیل شخصی بدون گواهینامه در حال رانندگی بودتصادف کرد و کامبیز علوی دوستش که در کنار او نشسته بود و خودش ، مجروح شدند که جراحت کامبیز علوی در ناحیه چشم شدت زیادی داشت و منجر به نقص عضو گردید.
اولین محکومیت :
در این باره پرونده ای تشکیل شد که به موجب آن داریوش در مرحله اول به جرم رانندگی بدون گواهینامه در شورای داوری به پرداخت جریمه نقدی محکوم شد . بعد پرونده به خاطر نقص عضو علوی به دادسرا رفت و مراحل قانونی خود را طی کرد . نکته جالب در این ماجرا این بود که علوی که اتفاقا از آشنایان داریوش هم بود در لحظه تصادف فقط چند روز از سن قانونی کمتر داشت و به همین دلیل داریوش از پدرش رضایت نامه گرفت اما علوی وقتی چند روز بعد به سن قانونی رسید شخصا از داریوش شکایت کرد و خودش هم از طرف پزشک قانونی معاینه شد و نقص عضو(چشم) او تایید گردید . در نتیجه داریوش در دادگاه جنحه به شش ماه زندان محکوم شد.
رضایت نامه صد و پنجاه هزار تومانی؟
در این هنگام آقای معتمدی وکیل داریوش به رای دادگاه اعتراض کرد و پرونده به دادگاه استان رفت اما چون شاکی حاضر به گذشت نبود در این دادگاه نیز محکومیت شش ماه داریوش ابرام شد . وکیل داریوش در این مرحله از حکم صادره فرجام خواست و پرونده به شعبه دوم دیوان عالی کشور رفت اما در آنجا نیز رای مزبور تایید گردید. در این فاصله جوان شاکی برای ادامه تحصیل به امریکا عزیمت کرد و داریوش تلاش زیادی کرد تا از وی رضایت بگیرد و حتی به طوریکه خبرنگاران ما در پشت پرده کسب اطلاع کردند داریوش مبلغ صدو پنجاه هزار تومان پول خرج کرد تا سرانجام توانست رضایت شاکی را بگیرد اما رضایت نامه زمانی از امریکا به دست داریوش رسید که حکم صادره در آخرین مرحله قانونی نیز تایید شده بود و رضایت نامه در واقع نوشداروی بعد از مرگ سهراب بود.
همان طور که قبلا نوشتیم داریوش برای گرفتن رضایت نامه از کامبیز علوی که برای ادامه تحصیل در امریکا به سر می برد تلاش زیادی کرد و کامبیز از امریکا رضایت نامه ای با تایید کنسولگری شاهنشاهی در شیکاگو به تهران ارسال داشت که رضایت نامه پس از ختم دادرسی به تهران رسید و طبعا مورد استفاده قرار نگرفت . خبرنگاران ما در این هفته کسب اطلاع کردند که مادر کامبیز علوی به اتفاق وکیل داریوش سه شنبه صبح به دادسرای ناحیه یک تهران رفت و طبق تقاضای وکیل داریوش پرونده با رضایت نامه علوی برای اعاده دادرسی به شعبه 12 دادگاه استان فرستاده شد و پس از اعلام نظر قضات شعبه مزبور پرونده مجددا به دیوان عالی کشور فرستاده شد و تا هفته آینده تکلیف قطعی داریوش در مورد مدت محکومیتش روشن خواهد شد و احتمال می رود باقیمانده محکومیت یا قسمتی از آن بخشوده شود و داریوش آزاد گردد.
آنچه که می توان گفت: کامبیز علوی که در حادثه تصادف در کنار دست داریوش نشسته بود بینائی یک چشمش را از دست داده و مشکل داریوش در حادثه تصادف بیشتر ناشی از آن شده که داریوش در هنگام حادثه گواهینامه نداشته و پشت رل نشسته و باعث نقص عضو شده در حالی که اگر داریوش گواهینامه داشت مسئله شکل دیگری به خود می گرفت زیرا کامبیز علوی عابر نبود بلکه کنار دست داریوش نشسته بود . به قرار اطلاع برای تجدید دادرسی علاوه بر رضایت نامه گواهی پزشک معالج نیز لازم است که هم اکنون دادگاه منتظر رسیدن نظریه پزشک می باشد.
دو شکایت علیه داریوش
هم زمان با این درگیری و انتقال داریوش به زندان ، برای وی درگیری تازه ای به وجود آمد که داستان پیچیده ای دارد. به این معنی که دو هفته قبل ، ایرج خواننده مشهور شکایتی علیه استودیو آپولون تسلیم دادسرا کرد که در آن مدعی شد این موسسه بدون کسب اجازه از استودیو لیما (متعلق به ایرج) که با داریوش قرارداد ضبط و تکثیر نوار ترانه های او را دارد ، ترانه های داریوش را ضبط و پخش کرده است . به دنبال این شکایت ، مدیران آپولون اسناد ومدارکی به دادسرا ارائه کردند که با داریوش قبل از ایرج قرارداد بسته اند و بر عکس ، این ایرج بوده که بعد از قرارداد داریوش و آپولون با داریوش قرارداد بسته و ترانه های او را ضبط و پخش کرده است. مدیران آپولون بر اساس این اسناد و مدارک شکایت متقابلی علیه ایرج و شکایتی هم علیه داریوش (به اتهام معامله و معارض) تسلیم دادسرا نمودند. با این شکایت ، ایرج متوجه شد که به سبب بی اطلاعی از قرارداد قبلی داریوش مرتکب اشتباه شده است . در نتیجه با مدیران آپولون از در سازش و آشتی درآمد و ضمن مراجعه به دفتر این استودیو با برادران بی بیان مذاکرات مفصلی کرد که به صلح میان آنها منتهی شد و روز بعد ، ضمن این که هر دو شکایتشان ر ا از یک دیگر پس گرفتند هر کدام شکایتی جداگانه علیه داریوش به عنوان معامله معارض – یا بستن قرارداد در یک زمان با دو نفر بر سر یک موضوع واحد به دفتر دادسرا تسلیم نمودند که این دو شکایت فعلا در شعبه چهارم تحقیق دادسرا در دست رسیدگی است.
نکته جالب در جریان درگیری و شکایات اولیه و متقابل ایرج و مدیران استودیو آپولون علیه یکدیگر و شکایات جداگانه آنها علیه داریوش ، اقدام اکبر گلپایگانی خواننده معروف و شریک ایرج در استودیو لیما است که از این شرکت استعفا کرده است . گلپا که از ابتدای ماجرا خود را از جنجال و درگیری دور نگه می داشت و پای خود را عقب می کشید سرانجام نتوانست در برابر فشار وساطت اطرافیان طرفین مقاومت کند و بالاخره از مقام خود در شرکت لیما چشم پوشید و استعفای خود را به دفتر شرکت تسلیم کرد.
اما یکی از برادران بی بیان به خبرنگار جوانان گفت:
چون داریوش درگیر ماجرای تصادف شده ما نمی خواهیم بار تازه ای بر دوش او بگذاریم و اگر چه او معامله معارض با شرکت ما و ایرج انجام داده اما ممکن است ما شکایت خود را از او پس بگیریم.
هفته نامه جوانان دوشنبه 29 شهریور 1355 شماره 513
مصاحبه با داریوش درباره تصادف و شکایت کمپانی ها
مادر کامبیز علوی رضایت نامه و نظریه پزشک معالج فرزندش را تسلیم دادگاه کرد و با این که روز چهارشنبه خبر آزادی داریوش منتشر شد، تا ساعت هشت صبح شنبه که مجله زیر چاپ رفت هنوز آزاد نشده بود .
مادر کامبیز علوی برای اولین بار با مجله جوانان به گفتگو نشست و عکس پسرش را در اختیار ما گذاشت.
خبرنگاران جوانان که در تعقیب ماجرای شکایت دو کمپانی نوار زنی و ماجرای تصادف غیر عمد داریوش خواننده مشهور هستند این هفته موفق شدند ضمن کسب خبرهای تازه و منتشر نشده یک مصاحبه اختصاصی با داریوش انجام دهند ضمنا موفق شدند برای نخستین بار عکس کامبیز علوی جوانی که در حادثه تصادف داریوش مجروح شده و موجب زندانی شدن داریوش گردیده بدست آورند.
مصاحبه با داریوش
داریوش که اینک به جرم تصادف منجر به نقص عضو طبق رای دادگاه به شش ماه زندان محکوم شده و در زندان به سر می برد هفته گذشته برای ادای توضیحاتی درباره شکایت دو کمپانی نوارزنی آپولون و لیماسو از زندان قصر به شعبه 4 تحقیق دادسرای تهران انتقال یافت . داریوش پس از سه ساعت بازجویی با صدور قرار مبلغ یک میلیون ریال بوسیله دادیار تحقیق مجددا عازم زندان شد.
وی در راهروهای دادگستری به طور اختصاصی با خبرنگار جوانان در مورد شکایت کمپانی های نوارزنی و هم چنین حادثه تصادف به گفتگو پرداخت.
داریوش در مورد شکایت کمپانی های نوارزنی گفت: قراردادی که من با کمپانی آپولون دارم به مدت 25 ماه از سال 50 برای ضبط آهنگهایم بر روی صفحه می باشد نه روی نوار و به محض پایان گرفتن مدت قرارداد من به کمپانی آپولون فسخ قرارداد را اطلاع دادم اما ظاهرا آنها حاضر به شنیدن نظر من نشده اند و اگر غیر از این قراردادی در دست داشته باشند آن قرارداد در حال عادی از من گرفته نشده و معتبر نیست.
داریوش افزود: البته سوای این مطالب امیدوارم با حسن نیتی که پیدا شده شکایات کمپانی ها به شکل خوبی حل و فصل شود.
3 قرارداد
خبرنگار ما درتحقیقات پیرامون پرونده شکایت کمپانی های نوارزنی به سه قرارداد با داریوش برخورد کرده است . یک قرارداد که ثبتی است بین داریوش و شرکت آپولون بسته شده که داریوش امتیاز تمام آهنگهایش را به این شرکت واگذار کرده است . داریوش می گفت این قرارداد را شفاها فسخ کرده ام ولی شرکت آپولون مدعی است که در این قرارداد گفته شده که قرارداد اگر به طور رسمی فسخ نشود خودبه خود برای مدت دو سال دیگر تجدید می شود.
2- قراردادی است که داریوش ، وکالتی به ایرج جنتی عطایی ترانه سرای خود داده که آهنگهایش را به هر کمپانی که خواست واگذار کند و ایرج جنتی عطایی هم از طرف داریوش این آهنگها را به کمپانی آپولون واگذار کرده است . ضمنا جنتی عطایی طبق سند دیگری آهنگهای داریوش را به کمپانی لیماسو واگذار کرده است.
3- قراردادی است که بین داریوش و کمپانی آپولون امضا شده و ثبتی نیست و طبق این قرارداد داریوش آهنگهای خود را بدون تاریخ به آپولون واگذار کرده است . به این ترتیب داریوش باید جواب گوی این سه قرارداد باشد که در یکی از آنها پای جنتی عطایی که از جانب داریوش با دو کمپانی متفاوت قرارداد بسته است احتمالا به میان کشیده خواهد شد.
تقاضای عفو داریوش
داریوش با استفاده از فرصتی که پیش آمده بود درباره پرونده تصادف خود گفت : به مجرد این که دوستم کامبیز علوی از رای دادگاه و حکم شش ماه زندانی من اطلاع یافته بلافاصله رضایت نامه ای با تایید کنسولگری امریکا به تهران فرستاد که متاسفانه کمی دیر رسید ولی روزی که من به زندان افتادم از طرف سرکونسولگری امریکا در شیکاگو برگ معاینه و سلامت کامل چشم کامبیز به تهران رسید که بوسیله شاملو وکیل من به شعبه دو دیوان عالی کشور تقدیم شده و ضمیمه رضایت نامه گردید. البته این برگ معاینه و سلامت را یکی از چشم پزشکان معروف و معتبر نیز در تهران تایید نمود و من امیدوارم مقامات قضایی با تقاضای عفو من موافقت نمایند و همین روزها از زندان آزاد شوم.
مادر کامبیز علوی چه گفت:
مادر کامبیز علوی به خبرنگار جوانان گفت: پسرم کامبیز که حالا 26 ساله می باشد با داریوش در سالها پیش دوستی صمیمانه ای داشت و قرار بود فردای شب حادثه ، کامبیز برای ادامه تحصیل به امریکا برود که ناگهان در اتومبیل داریوش دچار حادثه گردید و از ناحیه چشم چپ به سختی آسیب دیده . کامبیز دوباره در تهران تحت معالجه بود و بعد بلافاصله به امریکا رفت تا دوره تخصصی روان شناسی کودک را بگذراند .البته در امریکا نیز پسرم تحت معالجه قرار گرفت و خوشبختانه با صرف هزینه سنگین و طولانی
سلامت کامل خود را بدست آورد.
البته با آمدن گواهی پزشک امریکایی همه آرزو داریم که با تقاضای عفو داریوش موافقت شود و به زودی از زندان آزاد گردد. کامبیز قرار بود یک ماه پیش به ایران بیاید که البته به خاطر آخرین ماه های امتحانات تا عید برای همیشه به تهران خواهد آمد و این را هم اضافه کنید که مرتبا کامیز از وضع داریوش می پرسد و منتظر آزادی اوست.
داریوش آزاد شد.
روز چهارشنبه مدارک مربوط به تقاضای آزادی داریوش از زندان که شامل رضایت نامه و گواهی پزشک بود تقدیم دادگستری شد و به همین جهت یکی از روزنامه های عصر به تصور این که حکم آزادی بلافاصله صادر می شود خبر آزادی داریوش را نوشت که صحیح نبود و خبرنگاران ما که به دنبال ماجرا بودند که داریوش آزاد نشده و تا صبح شنبه که مجله زیر چاپ می رفت داریوش هم چنان در زندان بود و رسیدگی به درخواست داریوش احتمالا صبح شنبه انجام می گردد و اگر دادگاه موافقت کند داریوش در اوایل همین هفته از زندان آزاد خواهد شد و کار بعدی وی حل و فصل شکایت کمپانی های نوارزنی خواهد بود
برچسبها: داریوش به چه دلایلی زندان رفت, مصاحبه داریوش, ازدواج داریوش, اعتیاد داریوش, زندانی شدن داریوش
چگونگی ماجرا..یکی از کارکنان کاباره خرم که داریوش در آن اجرای برنامه می نماید و در شب حادثه در کنار سن حضور داشته است به خبرنگار ما گفت که در حدود ساعت30 /11بعدازظهر چهارشنبه بود داریوش تازه بر روی سن آمده و دو ترانه اجرا کرده بود سرگرم اجرای سومین ترانه (نفرین نامه) شد در این هنگام زنی که پشت یکی از میزهای روبروی سن نشسته بود از جای خود بلند شد و با حرکت سریعی به روی سن آمد .داریوش به عادت همیشگی خود که در هنگام اجرای ترانه هایش چشمان خود را می بنددبا چشمان بسته سرگرم اجرای ترانه اش بود و به همین خاطر متوجه حمله این زن به طرف خود نشد در یک لحظه ما متوجه شدیم که این زن لیوان بزرگی را با محتویاتش به طرف داریوش پرتاب کرد . داریوش فریاد زد سوختم سوختم و نقش بر سن کاباره شد. هجوم این زن و مدت زمانی که از بلند شدن این خانم و رفتن وی روی سن کاباره به قدری سریع بود که هیچ یک از ما و اعضای ارکستر داریوش موفق به ممانعت از اقدام وی نشدیم. داریوش کت و شلوار مشکی به تن داشت و همین موجب شد که از شدت تاثیر اسید بر بدن وی بکاهد . ما با همکاری اعضای ارکستر داریوش وی را به بیمارستان رساندیم. در این اثنا زنی که بروی داریوش اسید پاشیده بود کف سن کاباره نشسته بود .
در پاسگاه ژاندارمری کن
در ساعت 12 شب چهارشنبه حدود نیم ساعت پس از وقوع این ماجرا مریم زنی که به صورت داریوش اسید پاشیده بود توسط مامورین به پاسگاه ژاندارمری کن تحویل گردید . مریم و راننده آژانس شب را تا ساعت 4 بعدازظهر روز پنجشنبه 27 مردادماه در پاسگاه ژاندارمری کن گذراندندو مامورین ژاندارمری کن در این فاصله تحقیقات مقدماتی خود را پیرامون چگونگی وقوع این حادثه به انجام رسانیدند.
راننده آژانس چه می گوید ..راننده آژانس ایران تاکسی در تحقیقات مقدماتی که از وی در پاسگاه ژاندارمری کن به عمل آمد اظهار داشت که در شب وقوع حادثه متهم به بنگاه کرایه تاکسی که وی در آن سرگرم کار است مراجعه نموده و تقاضای تاکسی می نماید . سپس از وی می خواهد که او را به کاباره خرم در اتوبان تهران کرج برده و تا پایان برنامه کاباره به اتفاق وی حضور داشته باشد . این راننده در بازجویی خود خاطرنشان نموده است که تا ان لحظه این زن را ندیده بوده و اولین باری بوده که وی را ملاقات کرده است . مامورین پاسگاه ژاندارمری کن با خاتمه بازجویی از راننده آژانس به انجام تحقیقات از متهم اصلی پرداختند و پرونده متهم را در ساعت 4 بعدازظهر روز پنجشنبه 27 مردادماه تحویل بازپرس کشیک دادسرا کرده است.
گفتگو با مریم ...... ساعت ۲۰/۳دقیقه بامداد پنج شنبه هفته گذشته دو ساعت و بیست دقیقه پس از اینکه مریم منظور خود را که اسیدپاشیدن بر سر و روی داریوش بود عملی کرد و پس از دستگیری بوسیله مامورین گشت شبانه پاسگاه ژاندارمری کن به پاسگاه مزبور منتقل شد با گزارشگر سرویس حوادث اطلاعات هفتگی که پس از بروز این حادثه از ماجرا اگاه شده بود روبرو شد و در مورد انگیزه کاری که کرده بود حرفهایی زد که در زیر می خوانید .
من یک زن کولی هستم اهل چهارمحال بختیاری می باشم و تا چهار سال پیش تنها یکبار سفری کوتاه به تهران کرده بودم . 11 ساله بودم که بنا به درخواست والدینم تن به ازدواج دادم و از انجا که ازدواج در این سن برای من هیچ مفهومی نداشت بیش از یک ماه نتوانستم با شوهرم زندگی کنم و شوهرم وقتی دید من نمی توانم برای او زن زندگی باشم قبول کرد مرا طلاق بدهد . 4 سال گذشت و من به اصفهان رفتم و یادم می آید کلاس هفتم بودم و 15 سال داشتم و یک روز بعد از ظهر که به اتفاق خواهرم به سینما می رفتم در خیابان با شوهر دوم خودم آشنا شدم و یک ماه بعد با وی ازدواج کردم. شوهرم واقعا یک مرد نمونه و یک شوهر ایده ال بود . من به همراه شوهرم به بلوچستان رفتم و به زندگی خانوادگی خودم با وی در آنجا ادامه دادم . من با اینکه هیچ وقت به تهران سفر نکرده بودم و بیشتر دختر صحرا و کوه بودم تا دختر شهر ولی هیچ وقت از دنیای مد و زیبایی جدا نبودم و همیشه آخرین مدهای لباس برای اولین بار بر تن من دیده می شد به طوریکه دوستانم که به تهران سفر می کردندو نزد من بر می گشتند می گفتند در تهران هم زنی به زیبایی و شیک پوشی تو ندیدیم ولی هیچ کدام از این تعریف ها برای من اهمیت نداشت. من ضمن این که برای همسرم سعی می کردم یک زن خوب باشم در خانه هم برای او خدمتگذار واقعی بودم و هیچ وقت نخواستم خواسته شوهرم را که آوردن یک یا دو زن خدمتکاربرای من بود قبول کنم اینها را می گویم برای اینکه بدانید من هیچ وقت نمی خواستم یک زن سبکسر باشم و زندگی خانوادگی برایم واقعا ارزش داشت تا اینکه آن روز فراموش نشدنی که حالا می گویم تلخ ترین روز زندگیم بود برای من فرا رسید. بهار دو سال پیش بود و ششمین فرزند من یک ساله بود که یکی از دوستانم میخواست به اتفاق شوهرش به تهران بیاید از من خواست اگر چیزی لازم دارم بگویم تا از تهران برایم بیاورد و من به او سفارش یک جفت کفش و چند نوار آهنگهای ایرانی را دادم . وقتی به من گفت دوست داری کدام خواننده ها را برایت بیاورم گفتم مهم نیست چه خواننده ای باشد تازه ترین آهنگهای روز را بخر و برایم بیاور و دوستم همین کار را کرد . من تا ان زمان اصلا داریوش را نمی شناختم . در بین کاست ها دو آهنگ هم از خواننده ای به اسم داریوش ضبط شده بود که من دربین همه آهنگ ها فقط از صدا و آهنگهای این خواننده خوشم آمد به طوری که صدها بار آنرا گوش کردم . چند روزی گذشت و یک روز که من به تنهایی در شهر قدم می زدم وقتی ازجلوی تنها کاست فروشی شهر رد می شدم چشمم به پوستر بزرگ یک مرد افتاد . وارد مغازه شدم و ضمن خریدن چند نوار از فروشنده پرسیدم این پوستر کیست و او در جوابم گفت داریوش خواننده و از همین لحظه بود که من دچار بزرگترین اشتباه زندگیم شدم. اشتباهی که حالا پس از دو سال هیچ چیز نمی تواند جبرانش کند من چنان مجذوب این پوستر شدم که خواستم آنرا خریداری کنم ولی فروشنده می گفت من آنرا نمی فروشم و این را برای خودم از تهران خریداری کرده ام . به هر ترتیبی بود با پرداختن 50 تومان آن پوستر را خریدم و با خود به خانه آوردم ولی فرصت نصب آنرا پیدا نکردم چون شوهرم همان روز به من اطلاع داد که ما برای همیشه به تهران می رویم . مثل اینکه همه چیز دست به دست هم می داد تا راه اشتباهی را که در پیش گرفته بودم هموارتر شود . از این خبر خیلی خوشحال شدم چون مطمین بودم در تهران فرصت دیدار داریوش نصیبم خواهد شد . چند روز بعد راهی تهران شدیم و در خانه مجللی که شوهرم نیمی از آنرا به اسم من کرده بود اقامت کردیم و من یک هفته پس از ورود به تهران بود که پوستر داریوش را به دیوار یکی از اتاق های خانه نصب کردم . وقتی ظهر آن روز شوهرم به خانه آمد و پوستر داریوش را روی دیوار دید خیلی عصبانی شد و ضمن پاره کردن آن با من دعوا کرد که این کارها چیست که تو می کنی . بعد از آن خیلی خلاصه تلاش های خودم را و دیدارهایی را که با داریوش داشتم برایتان می گویم. سه ماه بعد خواهرم که به اتفاق شوهرش در اروپا زندگی می کند به تهران امد و در سومین روز اقامت خود از شوهرم خواست که او و شوهرش را به کاباره ای ببرد که در آنجا خواننده های ایرانی برنامه اجرا می کنند.من که در آگهی های روزنامه خوانده بودم داریوش در شکوفه نو برنامه اجرا می کند از شوهرم خواستم ما را به شکوفه نو ببرد ولی شوهرم قبول نکرد و گفت محیط آنجا را دوست ندارم و آن وقت من گریه کنان به شوهرم گفتم که حتما باید به شکوفه نو برویم . شوهرم قبول کرد و ما به اتفاق به شکوفه نو رفتیم. هیچ وقت آن لحظه را که برای اولین بار داریوش را می دیدم فراموش نمی کنم . وقتی داریوش بر روی سن آمد و شروع به خواندن کرداین عشق گناه آلود با من کاری کرده بود که ضربان شدید قلبم را به خوبی احساس می کردم. پس از پایان برنامه به خانه برگشتیم و خوابیدیم و صبح زود که من از خواب بیدار شدم یکی از آهنگهای داریوش را بر روی ضبط صوت پخش کردم . شوهرم از خواب بیدار شد و با عصبانیت ضبط صوت را خاموش کرد و من به او اعتراض کردم و آن وقت شوهرم بیشتر عصبانی شد و ضبط صوت را شکست و آن وقت من بدون اینکه بدانم چکار می کنم فریاد زدم من داریوش را دوست دارم وای که شوهرم با شنیدن این حرف چه حالی شد . چند ضربه به صورت من زد و فریاد زد همین الان از این خانه بیرون می روی . من هم مقداری از لباسهایم را برداشتم و از خانه خارج شدم و چون هیچ کجا را نداشتم که بروم رفتم هتل ویکتوریا ویک اتاق گرفتم .همان شب باز به شکوفه نو رفتم و با دادن 100 تومان به یک گارسون به او گفتم به داریوش بگو پس از اجرای برنامه اش بر سر میز من بیاید می خواهم او را برای یک عروسی دعوت کنم.گارسون برایم پیغام آورد که به این زن بگو جلوی ماشین من منتظرم باشد . داریوش آمد و من گریه کنان گفتم که دوستش دارم و می خواهم با او حرف بزنم و آنقدر گفتم و گفتم تا اینکه داریوش به من گفت من امشب باید به دیدن گوگوش بروم و او را ببینم تو به اتفاق دوستان من به منزل آنها برو من صبح زود به دیدن تو خواهم آمد. آن وقت من سوار اتومبیل دوستان داریوش شدم و رفتم وآنوقت دوستان داریوش در حالیکه به من می خندیدند گفتند دختران زیادی هستند که داریوش را دوست دارند ولی او گوگوش را دوست دارد تو بد کاری کردی شوهرت را به خاطر داریوش ترک کردی . ولی هیچ کدام از این حرف ها به گوش من نرفت . آن روز صبح داریوش به دیدن من نیامد و دوستان داریوش که متوجه شدند من ناراحت هستم و به شدت گریه می کنم به من گفتند بیا ترا پیش داریوش ببریم و آن وقت آنها مرا به خانه یکی دیگر از دوستان داریوش بردند. داریوش در آن خانه به من گفت من نمی توانم با تو که شوهر داری دوست باشم برو سر خانه و زندگیت و من در جواب او گفتم اگر به عشقم جواب ندهی خودم را خواهم کشت و آنوقت داریوش شماره تلفن مرا کف دستش با خودکار یادداشت کرد و گفت به هتل برگرد من با تو تماس خواهم گرفت . من به هتل برگشتم و فهمیدم شوهرم مقدمات طلاق مرا آماده کرده بطوری که دو روز بعد حکم طلاق من و شوهرم صادر شد . داریوش هرگز با من با اینکه قول داده بود تماس نگرفت و من اولین بار در کاباره ونک به دیدنش رفتم و اینبار هم گریه کنان از عشق خود به او گفتم و این که شوهرم مرا طلاق داده است . همان شب به اتفاق داریوش به خانه اش رفتم و روز بعد داریوش به من گفت تو حتما باید نزد شوهرت برگردی چون من دیگر حاضر نیستم ترا ببینم . چند روز بعد چندنفر از دوستان شوهرم به دیدن من آمدند و از من خواستندبا شوهرم آشتی کنم و من هم قبول کردم و دوباره با شوهرم ازدواج کردم ولی سه ماه بیشتر نتوانستم به زندگی خود با شوهرم ادامه بدهم . عشق داریوش مرا دیوانه کرده بود تا اینکه دوباره من و شوهرم بر سر اینکه چرا من از صبح تا شب به نوارهای داریوش گوش می کنم اختلاف پیدا کردیم . شوهرم در این مدت سه ضبط صوت مرا شکست تا اینکه دیوانگی من به حد اعلای خود رسید و من در یک حالت جنون آسا تصمیم به کشتن شوهرم گرفتم . اما حالاباید بگویم خوشبختانه موفق نشدم . بلافاصله از خانه بیرون دویدم و خودم را به کلانتری رساندم و همه چیز را تعریف کردم بعد هم شوهرم آمد و از من شکایت کرد و پرونده ما به شعبه 15 بازپرسی دادسرای تهران رفت . در بازپرسی مزبور می خواستند مرا به زندان بیاندازند ولی شوهرم نگذاشت . او گفت من نمی خواهم مادر شش فرزندم به زندان بیافتد من رضایت می دهم به شرط اینکه همسرم تضمین دهد که برای همیشه از زندگی من و بچه هایم کنار برود . من هم قبول کردم و آزاد شدم و دوباره از شوهرم طلاق گرفتم . شوهرم 70 هزارتومان مهریه مرا با فروختن اتومبیلش که 120 هزار تومان ارزش داشت پرداخت و سپس با فروختن منزلمان در تهران 250 هزار تومان سهم مرا از آن منزل پرداخت و من با داشتن 320 هزار تومان پول بار دیگر به سراغ داریوش رفتم.
در خیابان آیزنهاور یک آپارتمان شیک اجاره کردم و آنرا به سادگی آراستم و مجددا با داریوش تماس گرفتم و او به من قول داد هفته ای دو شب به دیدنم بیاید و همین کار را هم کرد و صاحبخانه من خودش شاهد است که داریوش هفته ای دو شب به دیدنم می آمد و هفته ای یک شب هم خودم به سراغ داریوش می رفتم و او را با خود به منزل می آوردم تا اینکه یک روز که من به اتفاق داریوش به خانه اش رفتم در کشوی کمدی که در اتاق خواب او بود مقداری عکس رنگی از گوگوش که کاملا تازه بود و آنها را در هیچ نشریه ای ندیده بودم دیدم. از دیدن این عکس ها خیلی ناراحت شدم و به داریوش گفتم این عکس ها اینجا چکار می کند . در جوابم گفت تو به اینها چکار داری من که به تو گفته بودم یک زن را دوست دارم . در جوابش گفتم و این زن گوگوش است. گفت گوگوش یا زن دیگری برای تو چه فرقی می کند مهم این است که من زن دیگری را به غیر از تو دوست دارم . گریه کنان از خانه اش خارج شدم و به منزلم برگشتم . دو شب گذشت و بعد که دیدم دیگر طاقت نمی آورم برای دیدنش یک دسته گل فوق العاده گران قیمت و قشنگ خریدم و به کاباره رفتم . داریوش با دیدن من گفت دیگر حاضر نیست مرا ببیند. با شنیدن این حرف بدون اینکه هیچ جوابی به او بدهم نگاهی به سر تا پایش انداختم و گفتم من زندگیم را فدای تو کردم برو و ببین چه بلایی به سرت می آورم و بعد بدون اینکه حرف دیگری بزنم روی از او برگرداندم و رفتم . شب بعد داریوش به سراغ من آمد ولی من در را برویش باز نکردم و او رفت .
یک ماه گذشت . من تصمیم خودم را گرفته بودم . می خواستم داریوش را نابود کنم ولی بعد تصمیم گرفتم او را زجر بدهم . تحقیق کردم و فهیدم که او شبها در پارک خرم برنامه اجرا می کند و بیشتر شبها همانجا هم می خوابد . دیروز صبح بالاخره برای عملی کردن تصمیم خودم دست به کار شدم و یک بطری اسید خریدم . ساعت 10 شب بود که به طرف پارک خرم رفتم . آنجا چون من تنها بودم اجازه ندادند من داخل شوم برگشتم به خانه رفتم . یک پوستیژ به سرم گذاشتم و یک عینک بزرگ به چشمم و بعد به یک آژانس کرایه اتومبیل تلفن زدم و خواستم که برای من یک اتومبیل شیک با راننده بفرستد . اتومبیل آمد و من سوار شدم . از راننده خواستم مرا در شهر بگرداند و بعد سر صحبت را با او باز کردم و کمی خودمانی شدم و سپس وی را به پارک خرم دعوت کردم و او هم قبول کرد . به اتفاق به پارک خرم رفتیم و من با دادن انعام خوب به گارسون نزدیکترین میز به سن را گرفتم و آنجا نشستم . و بعد خیلی پنهانی شیشه بزرگ اسید را که با هزار دردسر در سینه پنهان کرده بودم خارج کردم و روی میز گذاشتم . همه فکر می کردند داخل آن شیشه مشروب است حتی راننده خواست از آن بخورد ولی من به او گفتم برای خودش ویسکی سفارش بدهد. تا اینکه نوبت برنامه داریوش شد . روی سن آمد و دو آهنگ فریاد زیر آب و شقایق را اجرا کرد و بعد مشغول خواندن ترانه نفرین نامه شد .اسید را از داخل شیشه درون یک لیوان ریختم و بعد در یک لحظه از جای خود بلند شدم و بروی سن رفتم . داریوش باز هم من را نشناخت . لیوان اسیر را بروی او پاشیدم و داریوش فریاد زد سوختم . دیگر چیزی نفهمیدم . عده ای روی سر من ریختند و بعد وقتی به خودم آمدم که اینجا بودم و بعد هم شما آمدید.
مریم که اسم اصلی او ماه سلطان ش است 28 سال دارد و دارای 6 فرزند است که کوچکترین آِنها سه ساله است و بزرگترینشان 15 ساله. مریم می گوید به هیچ وجه از کاری که کردم پشیمان نیستم . داریوش مرا بیچاره کرد من هم خواستم او را بیچاره کنم .
نتیجه پزشکی قانونی - داریوش در بیمارستان ..... چند ساعت پس از اینکه داریوش به علت جراحات وارده ناشی از سوختگی به وسیله اسید به بیمارستان مهر انتقال یافت خبرنگاران ما در بخش 3 بیمارستان مهر که داریوش در آن بستری است حضور یافتند و با وی گفتگوی کوتاهی انجام دادند. داریوش که از طرف ناحیه راست صورت گوش گردن سینه دست راست و قسمتی از ناحیه زیر شکم مجروح شده بود ابتدا در بخش اورژانس بیمارستان تحت یک سری معالجات اولیه قرارگرفت و سپس به بخش سوختگی بیمارستان انتقال یافت . به همراه داریوش اعضای ارکستر وی و محمود قربانی همسر سابق گوگوش در بیمارستان حضور داشتند . داریوش در هنگا م انتقال به بخش سوختگی بیمارستان در گفتگوی کوتاهی با خبرنگاران در حالی که به سختی قادر به صحبت بود اظهار داشت که عمل این زن یک اقدام وحشیانه بوده و مریم با پاشیدن اسید به صورت وی او را تا آستانه مرگ کشانیده است . داریوش در مورد چگونگی این ماجرا و رابطه اش با مریم که بروی او اسید پاشید شنبه این هفته که حالش بهتر شده بود مجددا گفت من وقتی بر روی سن برنامه اجرا می کنم قادر نیستم به خوبی تماشاچیان برنامه ام و آنها را که پایین سن نشسته اند ببینم چون اولا وقتی بروی سن می روم مسیولین نور و پروژکتور کاباره نور های رنگارنگشان را بر روی چهره من تنظیم می کنند و به دلیل انعکاس نور در چشم هایم به خوبی قادر نیستم پایین سن و تماشاچیان را ببینم و دوما من همیشه عادت دارم موقع خواندن چشم هایم را ببندم . آن شب پس از اینکه دو ترانه اجرا کردم و می خواستم سومین ترانه ام را بخوانم که برای یک لحظه چشم هایم را باز کردم و متوجه شدم یک نفر به طرفم می آید . فکر کردم یکی از تماشاچیان است که تقاضای ترانه مورد علاقه اش را دارد اما همین طور به من نزدیک شد تا اینکه من متوجه لیوانی که در دستش بود شدم و در یک لحظه بر روی قسمتی از صورت و سینه ام احساس سوزش شدید کردم . چند نفر از اعضای ارکستر من به موقع خودشان را به این زن رسانیدند و او را که می خواست باقیمانده اسید را بر روی من بپاشد گرفتند . من بلافاصله به پشت صحنه رفتم و عده ای آب سرد زیادی روی تن و بدنم ریختند و مقداری هم کره به نقاط سوخته شده بدنم مالیدند و بعد مرا به بیمارستان رسانیدند. داریوش سپس می گوید من فکر می کنم این ماجرا توطیه ای علیه من بوده و من نه حالا و نه هیچ وقت هیچ گونه آشنایی و ارتباطی با این زن نداشتم و واقعیت این است که هر کجا من برنامه داشتم او هم می آید و البته یکی دو بار هم به من اظهار عشق کرده بود و همیشه جواب من این بود که هرگز امکان ندارد رابطه ای میان من و او به وجود اید و او باید به سر خانه و زندگیش برگردد و دلیل از هم پاشیده شدن خانواده اش فقط و فقط خودخواهی های این زن بوده . تکلیف او هر طور که باشد توسط قانون روشن خواهد شد و امیدوارم نتیجه این ماجرا برای دیگران عبرت امیز باشد .
پزشک معالج داریوش سوختگی داریوش را از نوع درجه 3 ذکر کرده و وسعت سوختگی را زیاد می داند . از اقوام نزدیک داریوش فقط پدرش در بیمارستان حضور داشت و تنی چند از دوستان داریوش در جلوی اتاق وی حضور داشتند و مانع از ملاقات مراجعین با داریوش می شدند.
در ساعت 5 بعد از ظهر روز پنج شنبه 27 مرداد ماه باز پرس کشیک دادسرای تهران با انجام تحقیقات لازم برای مریم زنی که به صورت داریوش اسید پاشیده بود قرار بازداشت موقت صادر کرد و وی را برای انجام معاینات پزشکی به پزشکی قانونی فرستاد . به موجب قانون اقدام به اسید پاشی در صورتی که منجر به قتل شود مجازاتی برابر اعدام دارد . در صورت نقص عضو متهم به پانزده سال حبس جنایی محکوم می شود و در صورتی که اسیدپاشی منجر به نقص ظاهری شود مجازات کسی که اقدام به اسید پاشی نموده است از 2 تا 10 سال زندان است . رسیدگی به این پرونده در حال حاضر در مراجع قضایی در دست اقدام است و نتیجه تحقیقات بعدا روشن خواهد شد .
در 12 خرداد ماه امسال در یک مطلب مبسوط شرح کامل ماجرای اسیدپاشی بر صورت داریوش رابه نقل از هفته نامه اطلاعات هفتگی مربوط به تابستان سال 1356 ، شرح دادم . در آن مطلب ماجرای شب حادثه به نقل از آن مجله که شامل مصاحبه با داریوش و مریم زنی که بر صورت داریوش اسید پاشید بود را در اختیارتان قرار دادم . حداقل برای شخص من داریوش و صدایش بیانگر تمامی خاطرات دوران دور و نزدیک است چرا که تنها صدای او بوده که در تمامی لحظات تنهایی زندگیم ، همراه و هم سقف لحظه هایم بوده و اگر می بینید در این زمان هم تا حدودی نسبت به او تعصب دارم بابت همین موضوع است .
اما در باب ماجرای اسیدپاشی بر صورت داریوش همیشه این سئوال در ذهنم وجود داشت که چگونه امکان دارد خواننده ای که ترانه های اجتماعی و سیاسی بسیاری را خوانده و به هر حال خط مشی اش در قبال سیستم مشخص بوده تا بدان جا که ممنوع الخروج نیز می شود ، سر و کارش نیز به زندان اوین می کشد به همین سادگی در یک شب مورد حمله یک زن قرار بگیرد و این زن هم با داستان سرایی های خود این گونه وانمود کند که رابطه ای عاشقانه داشته و حالا می خواسته بابت عدم پایبندی معشوقش ، او را به این شکل ناجوانمردانه مورد حمله قرار دهد .
اما دریافت یک ایمیل از دوستی که مدعی بود اطلاعات زیادی درباره ماجرای اسیدپاشی بر صورت داریوش دارد و از سرنوشت مریم عامل حمله به داریوش سخن گفته بود مرا به مسیر تازه ای رهنمون ساخت . پس از دو بار رد و بدل شدن ایمیل با این دوست تماس گرفتم .این شخص که اجازه بدهید به رسم امانت نامش نیز محفوظ بماند یکی از عالی ترین مقامات امنیتی و نظامی سابق کشور بوده که در جریان جنگ ایران و عراق نیز حضوری گسترده داشته است . ایشان که به دلیل مراودات گسترده با مقامات عالی رتبه کشوری و لشکری رفت و آمد های زیادی نیز به زندان اوین داشته عنوان فرمودند که در سال 1374 در زندان اوین با یک شخص نظامی که از جریان کودتای نوژه باقی مانده بودند گفتگویی داشته و عنوان فرمودند که این شخص در صحبتهایش از مریم عامل اسید پاشی بر صورت داریوش به عنوان یکی از رهبران ماجرای کودتای نوژه یاد کرده اند . کودتای نوژه در سال 1359 اتفاق افتاد و اکثر کسانی که در آن ماجرا نقش داشتند اعدام شدند که یکی از اعدام شدگان مریم بود که با نام مستعار قمرالملوک فعالیت می کرده.
این دوست عزیز که در حال حاضر یکی از بزرگترین سایتها در زمینه دفاع مقدس را اداره می کنند و به گفته خودشان سالیان سال است که دیگر در ارگانهای دولتی فعالیتی ندارند و به عنوان نویسنده جنگ کتابهای مختلفی را نیز چاپ کرده اند عنوان داشتند که مریم عامل اسید پاشی بر صورت داریوش، مامور ساواک بوده و به دستور ساواک به داریوش نزدیک شده و این عمل شنیع را انجام داده است . این دوست عنوان فرمودند که چندین سال پیش فیلمی به نام رابطه پنهانی با بازی ابوالفضل پورعرب در رابطه با ماجرای کودتای نوژه ساخته شد که در آن فیلم از یک زن به عنوان رهبر کودتاچیان یاد می شود که این زن همان مریم است.
داریوش و دوران زندان
دقیقا به یاد دارم که چند سال پیش داریوش در مصاحبه ای با بهزاد بلور خبرنگار بخش فارسی رادیو بی بی سی برای اولین بار به شرح دوران دستگیری اش در سال 1353 اشاره کرد و عنوان نمود که به واسطه اجرای ترانه های بوی خوب گندم ، بن بست ، رهایی و..به همراه شهیارقنبری ، ایرج جنتی عطایی و مسعود امینی به زندان اوین افتاده.
پخش این مصاحبه بازتابهای گوناگونی در بین طیف سلطنت طلب ها در خارج از کشور داشت به شکلی که داریوش میر باقری مجری برنامه ای در شبکه رادیو صدای ایران با پخش کامل گفتگوی داریوش با بی بی سی ، در یک برنامه کامل و مجزا به بررسی این ماجرا پرداخت . ایشان با آوردن عباس پهلوان سردبیر مجله فردوسی در پیش از انقلاب بر روی خط برنامه اش ، و گفتگو با ایشان ماجرا را بعد از 30 سال یکبار دیگر کالبدشکافی کرد .عباس پهلوان در آن برنامه عنوان کرد که دلیل دستگیری داریوش در سال 53 اعتیاد او به مواد مخدر بوده و بیان کرد در مجلسی که به مناسبت حضور همایون هوشیارنژاد درلس آنجلس
برگزار شد وداریوش هم در آنجا حضور داشت مسئله دستگیری داریوش هم عنوان شده و خود داریوش هم پذیرفته که به خاطر اعتیاد دستگیر شده است .
در 30فروردین 1354 روزنامه دولتی کیهان تهران با تیتر داریوش از زندان آزاد شد خبر از آزادی او از زندان داده و بیان نموده که داریوش خواننده معروف که به دلیل استعمال هرویین دستگیر شده بود پس از انتقال به بیمارستان و بستری شدن در آنجا و معالجه به زندان منتقل شده و حالا پس از ترک از زندان آزادشده است.
کاملا مشخص است که به دستور ساواک اینگونه صحنه سازی شده بود که دلیل دستگیری داریوش استعمال مواد مخدر بوده در حالیکه امروزه روز این ماجرا برای همگان روشن شده که دلیل دستگیری او و دیگر دوستانش چه بوده است .شهیار قنبری و ایرج جنتی عطایی در کتابهای خودشان به تفصیل ماجرا را شرح داده اند . در همان برنامه شخصی که خود را یکی از افسران رژیم شاه معرفی نمود نیز با برنامه تماس گرفت و عنوان نمود که داریوش را در حین مصرف هرویین در منزل رضا شایسته معروف به رضاکبابی دستگیر کرده و 6 ماه در زندان قصر زندانی نموده اند .ایشان عنوان نمودند که پس از انقلاب داریوش پسر و دختر رضا شایسته را به امریکا آورد و ساکن کرد .ایشان اشاره کرد که در آن زمان داریوش یک ماشین کاماروی قرمز رنگ داشت .البته در همان برنامه مسعود امینی ترانه سرا هم بر روی خط برنامه آمد و عنوان نمود که در سال 53 به همراه داریوش در زندان اوین بوده و دلیل دستگیریشان هم مسائل هنری و اجرای چند ترانه بوده است. ایشان اشاره کردند که در سلول 13 و سلول 1 زندان اوین که معروف به در سبز ها بود زندانی بودند و سرهنگ وزیری و هم چنین دادرس شاهد این ماجرا هستند . .مسعود امینی اشاره کرد که در آینده ای نزدیک کتابی به نام پاسخ به تاریخ (دو رکعت عشق ) که شامل ترانه هایش نیز می باشد را منتشر خواهد کرد و در آنجا شرح کامل دوران دستگیری اش را به همراه داریوش خواهد گفت. شاید معتبرترین گفته درباره دستگیری داریوش را بتوان گفته های محمود قربانی کاباره دار معروف در پیش از انقلاب دانست که در برنامه آنکات با امیرقاسمی دلیل دستگیری داریوش را اجرای ترانه بوی خوب گندم دانست . البته در همان زمان که داریوش دستگیر می شود فیلم یاران با بازی او نیز از تاریخ 28 مرداد 53 بر روی اکران می رود که پس از یک هفته اکران به دلیل دستگیری داریوش پایین آورده می شود. می گویند خود مامورین ساواک نردبان گذاشتند و پوستر فیلم را پایین آوردند .
اما در آن مصاحبه عباس پهلوان به مطلبی ناخواسته اشاره کرد که طی این سالها هیچ کس به آن اشاره ای ننموده است .عباس پهلوان بیان نمود که یکبار چریکهای فدایی خلق به داریوش حمله نمودند و می خواستند او را بکشند و ماشین او را به آتش بکشند و با این کار نشان بدهند که داریوش را نیز به مانند تختی دربار کشته است .
اما شرح ماجرا چه بود . دقیقا در همان زمانی که ترانه بوی خوب گندم داریوش در تابستان سال 1353 وارد بازار شد روزنامه دولتی کیهان چاپ تهران در تاریخ دوشنبه 20 خرداد 53 خبر از تصادف شدید داریوش را داد که متن آن اینگونه بود .
در تصادف اتومبیل داریوش به شدت مجروح شد .
در یک تصادف شدید که در جاده نیاوران تهران روی داد اتومبیل حامل داریوش خواننده رادیو و محمود قربانی شوهر سابق گوگوش از جاده منحرف شد . در این حادثه راننده اتومبیل که هویت او روشن نشده است کشته شد و داریوش و شوهر سابق گوگوش و مرد و زنی مجروح شدند.جراحات داریوش نسبتا شدید است . اتومبیلbmvشماره 51559 تهران ص که به سرعت از جاده نیاوران می گذشت در ابتدای دزاشیب از جاده منحرف شد . اتومبیل پس از تصادف با دکه روزنامه فروشی دزاشیب با دیوارخانه ای برخورد کرد و متوقف شد . مجروحین توسط ماموران کلانتری تجریش تهران به بیمارستان شهرام و رضا پهلوی منتقل شدند . جراحات داریوش از ناحیه دست و پا و صورت بود و چند
دندانش هم شکسته است . محمود قربانی و مرد و زنی که سرنشین اتومبیل بودند جراحات مختصری برداشته اندکه پس از پانسمان از بیمارستان مرخص شدند . کاردان فنی تصادف ، علت حادثه را بی احتیاطی و عدم توجه به جلو از طرف راننده دانسته است. امسال این دومین بار است که داریوش درحادثه رانندگی مجروح می شود .
و چند روز بعد در خبری از مرخصی داریوش از بیمارستان خبر می دهد.
داریوش خواننده معروف که در حادثه رانندگی خیابان نیاوران شمیران مجروح شده بود از بیمارستان مرخص شد . تصادف روز یکشنبه زمانی رخ داد که اتومبیل بی ام و شماره 51559 به سرنشینی داریوش ، محمودقربانی (شوهر سابق گوگوش ) ، یک زن و مرد از تهران به طرف نیاوران در حرکت بود . در این تصادف راننده اتومبیل کشته شد و بقیه سرنشینان جراحت برداشتند و به بیمارستان انتقال یافتند .خبرنگار کیهان امروز به خانه داریوش در خیابان شاه مراجعه کرد و بستگان او گفتند که داریوش از بیمارستان مرخص شده است و در خانه یکی از دوستانش بستری است . به سراغ داریوش رفتیم .کم و بیش حال عادی خود را باز یافته است و تا چند روز دیگر از بستر بیرون خواهد آمد .
امیدوارم روزی خود داریوش لب به سخن گشوده و اتفاقاتی را که در دوران حضورش در ایران برایش افتاد را بازگویی کند اما این پرسش مطرح می شود که چگونه امکان دارد یک خوانده که کارش فقط خوانندگی است از طرف سیستم خطر بالقوه تشخیص داده شود به شکلی که او را به زندان بیاندازند ، طرح ترورش را عملی کنند ، بر صورتش اسید بپاشند ، او را ممنوع الخروج کنند و....
برچسبها: ماجرای اسید پاشی روی داریوش, آهنگ داریوش, ترانه داریوش, اسید پاشی روی داریوش, داریوش و مریم
مصاحبه پيام يزديان با داريوش اقبالی
متن زیر بر گرفته از مصاحبه تلويزيونیIRTV Berlin
داريوش عزيز همواره با بغض هميشگی ا ت برای آزادی خوندی، از کی اين بغض گلوتو فشرد، اين بغض آزادی؟
- والا اين بغضُ سالهاست با خودمون داريم، بغضی صد ساله ست که دارم اونو به دوش می کشم، منهم جزء آزاديخواهانی هستم که تو اين صد سال مبارزه کردن، پيش گرفتم .
در انتخاب ترانه و موزيک صاحب سليقه خاص و سبک ويژه ائی هستی، اين نوع کار به انتخاب خودِ توست؟ و يا اينکه افرادی از قبيل شاعر و آهنگساز اين کارها رو به اين شکل در اوج به تو پيشنهاد می کنند؟
- طبيعتأ کاری ست تيمی، کاری که گروهی انجام ميشه، با هم درارتباط هستيم، تفاهم هائی که داريم، با نظريات همديگه به توافق می رسيم، در هر صورت کاری ست مشترک
به عنوان خواننده ای هدفمند همواره آينه ای بودی که مسائل اجتماعی و سياسی در صدای تو پژواک داده می شه اين آزاديخواهی همواره در ترانه هات موج می زنه، زندان و آزادی در کارنامه هنری تو سابقه ی طولانی داره، از سابقه ی زندانت در آن زمان بگو؛ و يا شايد خواندن ترانه ی زندونی...
والا ، الان ديگه يک زندان بزرگيه ايران برای خودش ، منهم در دوره ای که در ايران بودم مثل خيلی ها از اين به اصطلاح تفتيش تفکر، بيان اشعار مسثنی نبودم و مورد مواخذه قرار گرفتم، بله منهم قبل از انقلاب به خاطر خوندن ترانه هائی 9 ماه زندان بودم و الان هم کماکان اگر بوديم... به قول ايرج جنتی عطائی، هر وقت ازش می پرسی حالت چطوره ؟ ميگه:« تو زندونيم، شُکر»
همواره دراشعارت دل نگرانيت نسبت به زندگی محسوس بوده، فکر میکنی ، کی به آرامش خواهی رسيد تا ما رو هم متعاقب اون در ترانه هات به اون سر منزل آرامش برسونی؟
- به اين نتيجه رسيدم بعد از پنجاه و اندی سن و تجربه که، آرامش رو انسان بايد خودش به دست بياره ما بايد اول آزادی درونمونو تکميل کنيم و بتونيم اين آزادی رو با ديگران سهيم بشيم و بتونيم اين پيام آزادی رو با ديگران سهيم باشيم و اميدوارم سرزمين ما هم آرامشی که حقشه رو با تلاشی که پيگيرانه جوانان و دانشجويانمون دنبالش هستن بتونن به دست بيارند.
در صورتی که تمام اينها به خودش جامه ی عمل بپوشونه و به صورت آرمانی همه چيز به رهائی بيانجامد ، اون روز از چه خواهی خواند؟
عشق، عشق چيز با شکوهيست . عشق انرژی بسيار فوق العاده ای داره، دوست داشتن، محبت کردن قدر زندگی رو دونستن، احترام به عقايد همديگر گذاشتن، در کنار هم زندگی کردن و پيام گذشت و صلح و مهربونی، بهترين پيام
می تونه باشه
حالا داريوش، اگر روزی برگردی به وطن، اولين ترانه ای که بخوای تقديم به ايران زمين ات کنی، کدوم يک از ترانه هايت خواهد بود؟
من فکر میکنم ، همون سرود ای ايران رو بخونيم بهترين سرود باشه ، سرود هميشگی.
در آلبوم دوباره می سازمت وطن، جوان و دانشجو، آمال و آرزوهايش رو در آن مي يابه و از آن عبرت می گيره ، از اين آلبو م بگو و چگونگی انتخاب اين شعر؟
- چگونگی انتخابش ، چون سر و کار من با اشعار هست، يکسال و نيم پيش بود، در پاريس بودم و اتفاقی به کتاب سيمين بهبهانی بر خوردم، و اين انگيزه در من بوجود آمد که سريع بتونم ملودی اش رو زمزمه کنم و با شرايطی که سرزمين مون داشت، ديدم مناسبت داره که که هر چه زودتر اين پيام رو به گوش هموطنانم برسونم و تلاش کردم آهنگش ساخته شد و در عرض يک سال و نيم اخير، اين آهنگ به صورت مستمر، از رسانه ها و تلويزيون ها پخش شده، ولی به علت شرايط ، سی دی آن جديدأ به بازار اومده .
داريوش، اردلان سرفراز در کتاب از ريشه تا هميشه، به خاطراتی همواره با تو اشاره کرده، اردلان ميگه:« داريوش هميشه با ترفندی هوشيارانه به زمزمه ی آهنگی می پردازه، و به اين شکل نظر منو معطوف می کنه به ملودی که من برم بر اساس اون ترانه ای بسازم، از اين خاطره بگو، از اين ترفند و شگرد، می خوام بگم ، بدين شکل تو هميشه اعمال نظر و سليقه کردی حتی در ترانه...
من اون حق آزادی رو داشتم که انتخاب کنم، خيلی از انتخابها با سليقه ی احساسی من بوده و ملودي هائی رو تو ذهن زمزمه می کردم و با او مطرح می کردم ، اردلان به فکر فرو می رفت که برای اون شخصيت ملودی يک شعر مناسبی بسازه، خيلی از اين اتفاقات افتاد که بسياری از ملودی ها رو به اين صورت ساختيم، بعد کامل کردن اين ملودی ها رو دست آهنگساز داديم اين رابطه های ما در قديم بسيار نزديک بود و در کنار هم بوديم و با اکثر دوستانم مثل جنتی عطائی، مثل شهيار، مثل اردلان، زندگی می کرديم، ما نمی خونديم یا نمی سروديم، با هم زندگی میکرديم و نتيجه اش اين آثاری ست که در دسترس مردم هست.
دوهفته ی پيش با بابک بيات صحبت می کردم، و کل صحبت مون پيرامون توانایی های تو بود، از ترانه ی رازقی و آخرين کاری که با بابک بيات کردی بگو؟
اون هم يک تصويری ست، باز هم فرياد شاعره که فرياد می زنه و آرزوی آزادی رو برای اون سرزمين می کنه .
و چه کليپ زيبایی ساخته شده ...
- بله، اون کليپ رو در لوس آنجلس کار کرديم و مهران عزيز واقعأ زحمت کشيد رو اين ويدئو موزيک، و در واقع تصويرگر يک واقعيتی ست از اون سرزمينی که به تاراج رفته
.
داريوش با ادبيات و شعر مأنوسی و هميشه در بين ترانه ها و آهنگ ها، با زبان دکلمه با مردم صحبت کردی؛ و از اشعار نو گفتی، از اشعار سهراب سپهری و ديشب که، شعری از مريم حيدر زاده رو انتخاب کرده بودی، اين ضرورت کاربرد زبان شعر نو معاصر رو در کلامت، توضيح بده ؟
شعر زيبا منو منقلب می کنه، شعر زيبا پيامی داشته باشه که جامعه مون دنبالشه ، منهم فردی از جامعه، می گردم تو هر شعری، و چون با شعر در ارتباط هستم، کتاب مريم حيدر زاده رو هم خوندم و يکی از اشعارش رو با اندکی تغیير و تماس گرفتن و کسب اجازه کردن از او انتخاب کردم؛ و از اونجايی که محبت داشت، اجازه داد از اين شعرش استفاده کنم ، خيلی ممنونش هستم، زبان او، زبان خيلی ساده ی عاشقانه ست برای اونهايی که می تونند خيلی راحت اون حرف رو بپذيرند
از شقايق بگو، « دلم مثل دلت، خون شقايق » ، اين ترانه به مناسبت مرگ خسرو گلسرخی هست، آيا تو هر بار خوندن اين شعر و ترانه، اين ياد هم با تو هست، و يا مناسبتی بوده که شاعر اين شعر رو تقديم کرده؟
اين هم جزو کارهايی بود که اردلان لطف کرد و در اختيار من گذاشت و ديدگاه اردلان در رابطه با شقايق که سنبل عشق و آزادی می تونه باشه و وابستگی اين شعر رو نمی دونم، در رابطه با خسرو گلسرخی گفنی، ولی خب،
خيلی خسرو گلسرخی ها در تاريخ ما هست و خسرو گلسرخی هم جايگاه بسيار والای خودشو برای خودش داره ؛ و اين ترانه ايی ست که در تاريخ ما داره تکرار ميشه و مکررأ با اين مسئله مواجه ميشيم که گل هميشه عاشق
اردلان سرفراز، درونی ترين ترانه هاشو با صدای تو به ديگران پيشکش کرده، مثلأ ترانه ی ( چشم من بيا منو ياری بکن) ، که اينو به ياد پدر و هق هق مادرش سروده، اين محبوبيت و اين ويژگی در چی هست؟ - در صدای تو ؟ در اون ويژگی شخصيت تو؟ - در افتادگی تو ؟
من فکر می کنم که يک کاری که مورد تاييد مردم قرار می گيره و در جامعه نفوذ می کنه و مردم می پذيرند يک ترانه رو؛ در پشت اين ترانه يک رابطه ايی بين شاعر، آهنگساز، تنظيم کننده و خواننده بوده، اين صميميتها که بوجود مياد، يک کاری عاشقانه خلق می شود ، بچه خلف به دنيا مياد، اينکه مورد تاييد قرار می گيره و تجربه کردم ، هر کاری که به اين صورت بوده وقتی در کنار هم نشستيم، با اردلان با ايرج و با آهنگساز ، می بينم اکثر اون کارها جوهره اش صميميت بوده، عشق بوده، و نتيجتأ مردم هم پذيرا بودند و اين عشق رو حس کردندو بدون اينکه بدونن، اين عشق نفوذ کرده تو وجودشونو تاثير گذار بوده و کارهايی هم داشتيم که شاعر انگليس بوده، آهنگساز مثلأ آفريقا بوده، خواننده اش لوس آنجلس بوده و تنظيم کننده اش هم از ايران سفارش نت نويسی اش رو داده .
داريوش ، همواره گفتی، از عشق بگو ؟
عشق نيروی عظيمی ست . نيروی بسيار بزرگی ست که اونو ما بايد تو خودمون پيدا کنيم ، گمشده ها رو . هميشه ميگم : بيرون چيزی که هست متعلق به ما نيست؛ ماشينه، خونه ست امثالهم ؛ درونمون احتياج به نيروی عشق داره عشقی که بتونه بارور بشه ، عشقی که بتونه رشد کنه، عشقی که ايثار در اون باشه ، يک کاری کنيم که دوستمون داشته باشن ، اينها در کنار هم نيرويی ست به نام عشق ، و عشق نيرويی ست که خداوند در در قطره های وجود هر کسی مستتر کرده است و بسيار زيباست که انسان ها همديگر رو دوست داشته باشند ، به همديگر عشق بورزند ، در وهله ی به خاطر خودشون، چون اين نيرو بر می گرده به خودشون و تا دوست داشته باشی ، دوستت دارند. و همون نيروی عشق و ايمان در کنار هم مثل خواهر و برادری هستند برای زندگی برای پايداری، برای مبارزه ، برای بدست آوردن ، و در کنار هم بودن حربه و نيرويی ست که هيچکس نميتونه متلاشی اش کنه.
داريوش از نيروی عشق و مبارزه گفتی، با جوونهای سرزمينت و با دانشجويانی که شنونده ی آثار تکان دهنده ی تو هستند با آنها چه صحبتی داری؟
( مکث، همراه با بغض)
جوونهای ما هميشه مظلوم ترين قشر جامعه ی سرزمين ما بودند، مورد بی مروتی، بی انصافی قرار گرفتند، با تمام اين اوصاف هميشه حقشونو در دراز مدت گرقتند، و همين که نگاه می کنم نسل جوان ما ، از هر جهت داره بهش ظلم ميشه؛ کوچکترين حق آزادی يک انسان رو ازش گرفتند و از خداوند می خوام که اون عشقو دوباره به اون سرزمين بر گردونه، بتونه مردمو متحد کنه ، مردم بتونن در کنار هم باشن و ما هم که در خارج نشستيم بتونيم پشتيبانشون باشيم تااون سرزمين به حال عادی خودش برگرده ؛ الان يک کشتی طوفانی ست اون سرزمين، پر از سرمايه ای که در اين کشتی نهفته و به تاراج رفته و به تاراج داره ميره و به اميد خداوند ؛ چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند.
به قول خود تو داريوش، « جنازه ای ست اين رژيم که روی دست اين ملت مونده »
- دقيقأ ، هيچ دوره ايی از تاريخ، اينقدر ظلم نشده بود، اينقدر بی احترامی به جامعه ی ما نشده بود، در هر صورت يک فريبی، يک شارلاتان بازي ايی پشت اين سيستم هست که تاريخ و اين 25 سال، پرونده اش رو نشون داده ؛ اين شارلاتانيزم بايد ازبين بره و مطمئنم که سر زمين ما به آرامش خواهد رسيد .
داريوش عزيز شايد در حيطه ی کار تو نباشه، تعريف تو از رسانه چيست؟ چون در خلال برنامه ی خودت تعريف قشنگی رو در اين رابطه بکار بردی که « رسانه نگهبان جامعه ی خودش هست...»
- دقيقأ، همونطور که گفتم ، منهم قبلأ اونو خوندم و ميبينم که واقعيت همينه، رسانه به غير از خبر رسانی، حکم نگهبان اجتماع رو هم داره، نگهبان اجتماع طبيعتأ دلسوز و خير خواه جامعه اش است . و همه اش داريم تجربه
می کنيم ، در خارج از کشور داريم تجربه می کنيم.
داريوش ، من تعريفی که از رسانه های تصويری دارم ، معتقدم که اينها راديوهای تصويری هستند، و اين راديوهای
تصويری با مخاطب قرار دادن مستقيم و غير مستقيم با مردم و به قول خودت با نسخه پيچيدن برای مردم و با رويای برگشتن و روزی بخواهند صاحب حکومت باشند .. نظر تو چيست ؟
- ببينيد، اين انقلاب، آشفتگی و خرابی بوجود آورد، مهره ها سر جای خودشون نيستند، کسانی که حرفه شون رسانه بوده، روزنامه نگار بوده، اهل تلويزيون بوده ؛ معدود کسانی هستند که از قديم بودند و اومدند و کار خودشونو دارند ادامه ميدن، اين طبيعتأ اختلال بوجود مياره ، رسانه داری ، يک حرمتی داره، يک آگاهی می خواد، يک فرمولی داره ، و وظايفی رو بايد داشته باشند، من هميشه سعی می کنم تعريف خودمو در زبان شعر پيدا کنم ؛ اين گرفتاری جامعه ی رسانه ای رو ما از قديم داشتيم ، از همون صد سال پيش ، هميشه رسانه ها يک جوری غرض ورزيها و رقابت هايی با يکديگر داشتند و با اون شعر نويسنده را بايدی چهار چيز ، اون موقع تلويزيون نبود، راديو نبود، ميکروفون نبود، اون موقع می گفت نويسنده ؛ حالا ما قبول می کنيم که اين نويسنده ، دوربينه، همون ميکروفونه ، همون قلمه)
نويسنده را بايدی چهار چيز
دل و دست و وجدان و افکار تميز
اگر آنکه نا پاک شد اين چهار
ز نا پاکی صاحبش شک مدار
قلم چون گرفتی دو رويی مکن
غرض ورزی و کينه جويی مکن
قلم گير و همچون قلم راست باش
نه هر کس خيال کجت خواست باش
قلم گر خلاف ره مردم است
قلم نيست ، نيش دم کژ دم است
و رسانه های ما ، بنزين جمهوری اسلامی هستن، و اين ماشينو اينها دارن ميبرن جلو؛ اصلأ احتياجی به اين نيست که رژيم تفکرش رو بذاره در خارج از کشور که با رسانه ها چکار کنه ، به قول معروف « هر کسی يک قيمت داره، خوش به حال اون کسی که نتونن بخرنش» ، رسانه های ما اميدوارم با هم همبسته بشن و اميدوارم اينقدر که هر کدومشون دم از همبستگی می زنن و پيام همبستگی ميدن خودشون به اين تفاهم برسند . بايد اول خودشون همبسته بشن ، ولی نمی دونم اين غرور کاذبه، نمی دونم وابستگيه، نمی دونم ، نمی خوام اهانتی بشه ،اين قدرت طلبيه، چون قدرت بسيار انسان رو کور می کنه. اميدوارم خداوند در رحمتش رو به روی رسانه ها باز کنه و بتونه در يک راستا و يک مسير و يک هدف با پشتيبانی از جوانان و دانشجويان و مردم سر زمينمون ، حرکات مثبت، و نوشتار و تصوير مثبتی تحويل اون جامعه بدهند .
داريوش دغدغه ی تو برای ترک اعتياد جوانان ايران همواره بوده و حتی تو کتابی رو با نام( تولد دوباره )معرفی کردی ، فکر نمی کنی که اين معضل ريشه در جمهوری حاکم بر ايران ما داره و اين جريان فکر نمی کنم که بتونه چاره ساز باشه!
من هميشه ميگم، ما بعد از اينکه اين نعش به خاک سپرده شد ، خواهيم ديد که چه صدمه ايی به جامعه ما خورد، نسل نوجوان ما در حال از بين رفتن و فرو پاشی ست ؛ ببينيد از نظر روحی تيم ورزشی مون، روحيه ی يک تيم از رژيمی مياد که در اون سرزمين حاکمه ، مردم عبوس، مردم گرفته ی ما پشت اين حالت انسانی که متاسفانه به وجودشون تحميل شده ، اون هم باعث و بانی اش همون رژيم حاکمه شبيه يک باند مافيايی که بگيم ماموريتی برای اينکار داشته باشه ، دو هزار کيلومتر مرز افغانستان به راحتی باز هست برای ورود روزی 5 تن ، موقعی که مصرف ترياک در تهران هست و از طرف رژيم دلسوزی نميشه ، خيلی از مسئولين هستند که فرياد می زنند که دست مافيا در اين کاره ، خود مسئولين دلسوز که در ادارات بهزيستی و مبارزه با مواد مخدر هستند که فرياد بر آوردند که دست کسانی در اين کاره که نمی خواهند ، و مخصوصأ دارند نسل ما رو سوق ميدن رو به نابودی و قابل گذشت نيست و اين صدمه ايی ست که جبران کردنش بسيار زمان می خواد ، بچه ايی که الان 9 سالشه در 18 سالگی يک بيمار روحی ، چه عشقی به زندگی خواهد داشت .
از يک طرف 28% از مردم که در شرايط روحی بدی بسر می برند و اونها هم پناه می برند به مواد مخدر ، هر 5 دقيقه از هر خونه مواد مخدر پيدا ميشه ، مامورين تشويق می کنند .
زندان های ما پر معتاده ، هر کسِ سالمی هم که باشه بره در اون زندانها معتاد مياد بيرون، ايدز در اون زندانها بيداد می کنه اينها صدماتی ست روحی و انسانی که به اون سرزمين وارد شده، اينها رو کی جبران خواهد کرد و آيا جوابگوی آن خود مردم خواهند بود؟ / به اميد خدا دوباره می سازمت وطن بتونه کارساز باشه
برچسبها: متن مصاحبه داریوش, متن مصاحبه داریوش اقبالی
متن كامل مصاحبه داريوش اقبالي با احمد باطبی
خبرگزاری هرانا - در سه دهه گذشته چشم داریوش اقبالی به سوی ایران بوده، از ایران گفته و برای ایران خوانده است. فارغ از سوابق هنری که بخش اعظم آن برای داریوش به قید تعهد مقید شده، چند سالی است که با بنیاد آینه به کار مرحم نهادن بر جامعه در آتش نشسته هموطنانش مشغول است.
داریوش اقبالی می گوید هنر هدفمند می تواند جنبشی را جهانی کند، می تواند بازتابی از فریادهای همهء ستمدیدگان باشد و با انعکاسش به حرکت های ملت نیرو ببخشد.
در معنای هنر هدفمند، نوع نگاه داریوش و اهداف و عملکرد بنیاد آینه با او به گفت و گو نشستیم.
چه شد که تجریهء موفق قبلی که بازخوانی یک ترانهء قدیمی بود به خلق دیوار منجر شد؟
سوال جالبی است، از دیدگاه من بعضی وقت ها دیوارها را دیکتاتورهای بیرون و گاهی هم دیوارها را دیکتاتورهای درون میکشند. همیشه از یک سیکل سرگردان تکرار تاریخ و تاریخ تکرار صحبت کرده ام و اینکه چگونه میتوان از این سیکل رها شد. وقتی نه تنها به تاریخ سرزمین مان، بلکه به تاریخ این کرهء خاکی تک نگاهی بیاندازیم، تاریخ تکرار را به کررات مشاهده میکنیم، با این تفاوت که زمانی تکرار تاریخ میتواند سرانجامی مثبت داشته باشد که با آگاهی، تحول و شناخت تاریخ توام باشد. قیام ها و انقلاب ها، راه پیمایی ها و طغیان ها در سراسر جهان زمانی باعث و بانی تحولات ماندگار تاریخی شده اند که زنجیر وار و پیوسته، با همگامی ، همدلی و همزبانی، و مهمتر از هر چیز با فروپاشی دیوارهای قومی، دیوارهای تفکری، دیوارهای ایدئولوژیکی و دیوارهای انکار و تعصب همراه باشند. مثال زندهء این روند انقلاب های اخیر مردم تونس، مصر، لیبی و سوریه است که از دیدگاه من این روند و این سیل خروشان و تلاش برای آزادی از وطن ما 2 سال پیش آغاز شد. یکی از زیباترین مثال های زندهء همدلی و همزبانی و در هم زنی مرزها را در قوم های سوریه می بینیم که با حرکتی فراایدئولوژیکی و فرافرهنگی در کنار قوم های دیگر سوریه برای آزادی سرزمین خود میجنگند. آنها هم آموختند که باید دیوارها را فروپاشید.
هر هنرمندی، در هر زمینه از هنر، در عین حال شهروند این جهان نیز هست. او نیز در همین زمانه و در همین جو سیاسی و فرهنگی بسر میبرد و مانند همهء افراد این زمین خاکی او نیز درد، نا امیدی، شادی، فقر، ثروت، جنگ، آرامش و ظلم را لمس میکند و آثار او میتواند در کنار انعکاس همین تاثیرات دنیای بیرون، باعث تحرک و تحول و آگاهی هم باشد. تا زمانیکه تماشاگران ساکت صحنه باشیم ، تا زمانیکه غریبه های دیروز، آشنایان امروز و فراموش شده گان فردا، تحولی در روند آنچه نامش را زندگی میگذاریم بوجود نخواهد آمد، و هیچ دیواری از هم فرو نخواهد پاشید. همیشه در برنامه های آینه یادآور شدم که قدرت از ناتوانی سرچشمه میگیرد، شاید هیچکس بهتر از بهبودیافتگان معنی حقیقی این نکته را لمس نکرده باشند، این تفکر که درد در ماست و درمان نیز هم، این تفکر که ایستادگی از عجز ریشه میگیرد، اینکه تغییر باید از من ، از تو ، از فرد فرد ما آغاز شود، اینکه تنها راه رهایی از آسیبی ویرانگر قایم شدن پشت دیوارها نیست، خو گرفتن با دردها و جو بیمار نیست، و فقط با تغییر زمین بازی، توپ بازی و یار بازی میسر است.
چرا فکر می کنید هیشکی یادمون نداده خندهء همو ببینیم، این فقط درد وطن نیست ما تو غربتم همینیم ؟
به این نکته فکر میکردم که ما از کودکی با قصه بزرگ میشیم، با غصه زندگی میکنیم و با ترس به آینده مینگریم. همهء قصه های کودکی مان با این جمله شروع میشوند که: یکی بود، یکی نبود.... آیا تا به حال به این فکر کردید که چرا همیشه در فرهنگ ما یکی بوده و یکی نبوده؟ آن چیست که باعث میشه همه با هم نباشند؟ این وحشت از وحدت از کجا سرچشمه میگیرید؟ آیا فرهنگ همدلی و همگامی و احترام به عقاید دیگری آموختنی است؟ آیا صلاح خوشبختی ، آسایش و آزادی خود را درگرو خوشبختی و آسایش و آزدای دیگری دانستن آموختنی است؟ اگر بله وظیفهء کیست که این حس، این حقیقت، این شیوهء تفکر و بینش را به ما، به فرزندان ما، به نسل آینده ساز ما بیاموزد؟ آن کوچ نیست، پناهندگی به دیاری دیگر نیست، آن تغییر مکان و آب و هوا نیست که دیدگاه و بینش ما را عوض میکند، آن تغییر فصل ها می بایست در تفکر ما ، دربینش ما و در اسنتنباط ما از ارجعیت ها شکل بگیرد.
به نظر من زندگی کردن یک هنر است، مهارت میخواهد، مهارتی که می بایست به فرزندانمان از کودکی بیاموزیم. این وظیفهء ماست که فرق میان زنده ماندن و زندگی کردن را نه فقط در کلام، بلکه در عمل به آنها یاد بدهیم. بجای حفظ کردن جواب، راهکار پیدا کردن جواب ها را به آنها نشان بدیم . باید به آنها یاد بدهیم که در مقابل هر گونه مشکلات و فراز و نشیب ها، اول از انکار پرهیز کنند و بعد نام ببرند، بپذیرند و رها شوند. باید به آنها بیاموزیم که بُردن، همه چيز نيست، اما تلاش براي بُردن چرا. ای کاش دوست داشته باشیم که بدانیم، ای کاش دوست داشته باشیم که بیاموزیم.
داریوش اقبالی به عنوان هنرمند متعهد (اگر تعبیر صحیحی باشد) شناخته می شود. این همه دغدغه در شما از کجا بوجود آمده؟
جهان خاکی مرزی نداشت، انسان ها مرزها را بوجود آوردند، دنیای افکار و تخیل مرزی ندارد، انسان ها آزادی تفکر را محدود و محکوم میکنند. ارثیهء بیش از 30 سال ظلم و جنایت میلیون ها تن از هموطنانمان نشان داد که تا آگاهی مان ، دیدگاهمان، عقایدمان و باورهامیان را تغییر ندهیم، دنیایمان و سرنوشتمان تغییر نخواهد کرد. بیاییم دست به یک بازسازی بنیادی درونی و فردی بزنیم، تا بتوانیم یک حرکت جمعی را آغاز کنیم، چون از دیدگاه من مشکل از فرد شروع میشود. بیاییم اول انقلاب را از درون خودمان آغاز کنیم، تا اول خودمان را از بندهای رفتاری خود رها کنیم، از مدارا، از انکار، از خود محوری ، از نا آگاهی ، از تعصب ، از درس ناپذیری ، از خواستن ها و از داشتن ها...
شاید اگر همبستگی نیست، نه به این دلیل که همبستگی مهم نیست، بلکه به این خاطر که شاید چیز دیگری برایمان مهم تر بوده، شاید می بایست ترتیب ارجعیت هایمان را بازنگری کنیم، شاید قطب نمایمان را ، یا شاید بهتر است بگویم خودمان را گم کرده ایم.... شاید بن بستی که به آن سالهاست می نگریم سیاسی نیست، شاید این بن بست، شاید این دیوار را خود با دست های خود ساخته ایم....
هر روز این نکته برایم روشن تر و گویا تر میشود که تا ماهیت حقیقی خود را نشناسیم آزادی را نخواهیم شناخت. تا خود را رها نسازیم، جامعه مان رها نخواهد شد. سرعت مهم نیست، هدف و مسیر و برخوردی آگاهانه ، پیوسته و اصولی همیشه کارساز بوده. عجولانه و نا آگاه خواستن شاید به مراتب ویرانگر تر از راکد و خاموش نشستن هم باشد. بقول شکسپیر، گذشت زمان برای آنها که منتظر می مانند بسیار کند، برای آنها که می هراسند بسیار تند میگذرد ، اما برای آنان که عشق می ورزند ، زمان را آغاز و پایانی نیست...
قرن بیست و یکم با فروپاشی دیوار برلن آغاز شد. دیواری که به دست ملت شکافته شد و به دست همان ملت سرزمینی و یا شاید باید گفت جهانی آزاد آفریده شد. جهانی که در آن هر فرد در احقاق حقوق طبیعی خود منتظر ننشسته و اصرار میورزد. جهانی که در آن بشر جایگاه انسانی خود را یافته است و با خون خود از آن نگاهداری میکند. فروپاشی دیوار برلن فقط مردم برلن شرقی را آزاد نکرد، چون به نظر من آزادی مُسری است، همانطور که در تحولات این چند سال در خاورمیانه مشاهده میکنیم. آزاد شدن هر انسانی در هر نقطه جهان گام تازهای در راه آزادی همۀ انسانها در سراسر جهان است. در یک چنین لحظات بحرانی چگونه میتوان دغدغه نداشت؟ چگونه میتوان خاموش ماند؟
باز به قول فروغ فرخزاد که میگوید:
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
میتوان چون آب در گودال خود خشکید
بیش از اینها آه، آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند...
هر روز و هر لحظه آسیب های اجتماعی به عناوین مختلف در سرزمین ما قربانی میگیرد، نسل فردا ساز ما مواجه با بیشترین خطر ها هستند. نسل فراموش شده ای که نه کودکی کرده اند و نه امیدی به دوران بزرگسالی خود دارند. نسلی که جرم جوان بودنش همان جرم زندگی کردن در زندانی به نام ایران است. نسلی که با جوخهء آتش و طناب دار بزرگ شده، نسلی که مرگ و نفرت به آن تحمیل شده و نسلی که انگیزهء زندگی کردن از او ربوده شده. چگونه میتوان در چنین زمانی ، که دیگر اثری از عرفان و معنویت و آسایش و آرامش نیست بی دغدغه بود؟
یکی از پیام های نلسون ماندلا را بیاد می آورم که میگوید هر روز صبح در آفریقا وقتی خورشید طلوع میکند یک غزال شروع به دویدن میکند و می داند که باید سرعتش از یک شیر بیشتر باشد تا کشته نشود، هر روز صبح در آفریقا وقتی خورشید طلوع میکند یک شیر شروع به دویدن میکند و میداند که باید سریع تر از یک غزال بدود تا از گرسنگی نمیرد، مهم نیست غزال هستی یا شیر، راز بقا در این است که با طلوع خورشید دویدن را آغاز کنی...
در ادامهء پرسش پیشین، آیا شما خودتان را بعنوان فعال سیاسی،اجتماعی ، حقوق بشری و یا ... تعریف میکنید؟ و آیا هنرمندان میتوانند درچنین غالب هایی به فعالیت بپردازند؟
می گویند كار هنر توصيف آفتاب نيست، برافروختن شمع است. هنرمندان هم بخشي از همان جامعهء در آتش نشسته هستند، بخصوص آنان که در داخل ایران فعالیت میکنند، و تأثير آن ها در فرهنگ جامعه و تغییر و تحولات آن، به دليل اينکه با احساسات و عواطف ملت سر و کار دارند میتواند به مراتب بارزتر و سريعتراز هر عنصر دیگری باشد. قطعا اگر کسی حقیقتأ هدفمند عمل کند و هنر را به عنوان وسیلهای در راه بهبود جامعه بداند و آن را فقط یک پیشه نداند، در برابر هر رویداد تلخ و شیرین اجتماعی عکس العمل نشان خواهد داد، چون خود را شریک غم ها و شادی های ملت خود میداند. فراتر از آن نیز هر کدام از ما به نوبهء خود میتوانیم با تقسیم کردن تجربیات خود حتی در پیشگیری از آسیب ها نیز اجتماع را توانمند تر سازیم. من معتقدم هنر هدفمند میتواند جنبشی را جهانی کند، میتواند بازتابی از فریادهای همهء ستمدیدگان باشد و با انعکاسش به حرکت های ملت نیرو ببخشد. یک هنرمند در هر زمینه ای ، از هنرهای تصویری تا مجسمه سازی و نقاشی همیشه میتواند با نگاهی دلسوزانه به معضلات جامعه بنگرد و با هنر خود نه تنها زخم ها و پلیدی ها را بازگو کند بلکه برای دردها و زخم ها مرحم نیز باشد و بقول مارتین لوتر کینگ میتواند از کوه یاس، سنگ امید استخراج کند.
هدف من در انتخاب ترانه و کلام حقایق و واقعیت های دردهای ملتی را فریاد کردن بوده (تند باد حادثه ها :من و تو در تند باد حادثه ها، هزار مرتبه اوج و حضیض ها دیده ایم، مپوش چشم امید از وطن، که ما زین بیش به عمر خویش چه ضد و نقیض ها دیده ایم...)، بیدار کردن و حق طلبی برای فردایی بهتر بوده (شطرنج : یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمی باخت، تاج و از سرش تو میدون لشکر پیاده انداخت...)، زیرسوال بردن خود باوری های کاذب و فرهنگ بیمار یک ملت بوده {دیوار: تو راه مرا بسته ، من راه تو را بسته، امید رهایی نیست وقتی همه دیورایم...) ، توانمند کردن ملتی با قدرت عشق بوده (شبتاب: در این خواب بدِ بد، من و تو خوبِ خوبیم، من و تو شرق و غربیم ، شمالیم و جنوبیم، نترس از این سیاهی، تو شبتابی مگه نه؟ نترس از مرگ دریا، خود آبی مگه نه؟ ...). با این هدف و آرزو که روزی برسد که هر ایرانی آن طور که شایسته یک انسان است بیاندیشد و آنطور که شایسته یک بشر است زندگی کند.
با اینکه معتقدم هنر و سیاست میتوانند همگام باشند اگرهردو در خدمت ملت حرکت کنند، اما همیشه این تصور را داشتم که سیاست توأم بوده با پنهانکاری و انکار ، و هنر با آشکار کردن و حقایق و واقعیت ها را انعکاس دادن. قدرت هنر نادیدنی ها را دیدنی کردن است، پنهان ها را آشکار کردن است، از بدترین گذشتن و بهترین را طلبیدن است، و هیچ قدرتی بغیر از قدرت عشق نمی تواند این چنین عمل کند. قدرت هنر در پس زدن مرزهاست و همصدایی با ملتی که تشنهء غذای روح است و آرامش. امروزه همهء مردم جهان به دور از هر رنگ و نژاد و دين و آيين، كنار هم زيستن را می خواهند و معتقدم هنرمندان میتوانند با تخصص خود در هر زمینه ء هنری نقشی مثمر ثمر در این مسیر ایفا کنند. معتقدم باید از دیدگاه های سنتی و کلیشه ای گذشت و همهء ما باید با دل هایمان و نه با عقایدمان در کنار هم یکصدا فریاد شویم. بیش از 40 سال پیش سفری عرفانی را در جاده ای بی انتها آغاز کردم که امروز آن را تلفیقی از دنیای هنر و فعالیت های اجتماعی می بینم و امروز رابطه ء عاطفی عمیقی که با مخاطبینم ، با هموطنانم دارم و عشق بلاعوضی که هدیهء تک تک هم میهنانم است، همه توشه راه من هستند.
اما یادمان نرود که ذره بین تنها زمانی می سوزاند که تمام نور خورشید را در یک نقطه متمرکز می کند، همصدایی و همدلی تمام اشخاصی که به هر دلیلی این شانس را دارند که میکرفن خود را از مردم هدیه گرفته باشند، اشخاصی که هدفمند در تخصص خود گام برمیدارند، بخصوص در دنیای هنر، آن زمان قادر خواهند بود که آزادی را فریاد کنند و انسانیت را آواز... در زمانیکه در سرزمین مان پیر و جوان، زن و مرد از تأمین و امنیت اجتماعی و از اساسی ترین حقوق انسانی محرومند، زمانیکه جوانان ما بهای آزادی و تغییر را با خون خود می پردازند، و زمانیکه بیان حرف حق و آزادی اندیشه و مذهب محکوم است، باید بیاییم از شیارها و شکاف ها و تعلقات و القاب بگذریم و با تعهدی اجتماعی و با احترام به یکدیگر در کنار هم گام برداریم.
نظرتان راجع به اوضاع کنونی جنبش های اعتراضی چند سال اخیر مردم ایران چیست؟ چه انتظاراتی از آن دارید و چه انتقاداتی را به آن وارد میدانید؟
داشتم به این نکته فکر میکردم که یکی از تفاوت های بارز انسان با موجودات دیگر ابزار ساز بودن انسان و تغییر پذیری اوست ، اما این نکته را هم نمیتوانم فراموش کنم که انسان فقط برای تهیه کردن ابزار زندگی و مدارا با مسیر زندگی کوشش میکند تا جایی که خود، زندگی، و اصولأ زندگی کردن را از یاد برده است. بعد به این نتیجه میرسم که تنها مانعی که بر سر راه ما انسان هاست شاید از خود بیگانگی ماست.
در طول تاریخ هم دقیقأ می بینیم قدرت پرستان به روش های بسیاری ملت ها را از خود بیگانه کردند. وقتی معیاری برای حق نداری به بازی گرفته میشوی، ملتی که از خود و حقوق خود بیگانه است و توانایی های خود را نمی شناسد و یا شاید آنها را فراموش کرده است همیشه مورد ستم نیروهایی که فکر می کنند از او تواناتر و قوی تر هستند قرار گرفته اند. اما نه تنها تاریخ، بلکه آنچه امروز لحظه به لحظه در خاورمیانه شاهد آن هستیم به کررات ثابت کرده است که نه تنها برای آزادی طلبی نیازی به رهبریت نیست، بلکه ملت ها میتوانند با دست های خالی سرنوشت خود را دوباره بنویسند. عجیب است که چقدر این اندیشه با دنیای بهبودی همگام است، دنیایی که برای دستیابی به آن رهبریتی وجود ندارد و تنها آزادی و بهبودی را متعلق به کسانی میداند که آن را با تمام وجود می طلبند و صادقانه و عاجزانه آن را می خواهند.
هر ویرانی با خود یک رویش و یک تولدی دوباره به همراه دارد. همیشه در دنیای بهبودی گفتیم که قدم اول برای رسیدن به آزادی و بهبودی آن است که باید اول اعتراف کنیم که در مقابل بیماری شکست خورده ایم و در خود فرو پاشیدیم و خسته از روند تکرار و انکاریم. فقط در این شرایط است که میتوانیم قدم بسوی دنیای بهبودی بگذاریم . این دقیقأ همان الگویی است که میتوان برای دستیابی به جامعه ای سالم، آزاد و پویا دنبال کرد. در سرزمین من هم، بی مسئولیتی مسئولین، نقض بیکران حقوق بشر، کوتاهی در خدمات اجتماعی، برهم کوفتن جنبش های خود جوش و سعی در خاموش کردن نعره های سکوت هرگز نخواهند توانست حرکت هم میهنانم را بسوی آزادی باز دارد. با اینکه سانسور ، که یکی از ابزارهای سرکوب در وطن ماست، و در همهء زمینه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی سانسور بیداد میکند. نوامبر 2009 سازمان ملل ایران را یکی از فاسد ترین کشورهای جهان در زمینه فساد در بخش های دولتی رده بندی کرد. شرایط نابسامان ، دیکتاتورها، ظلم و پایمالی حقوق انسانی همیشه بوده و هست، اما من بيش ازهر چيز ، اعتقاد دارم كه آنچه سرنوشت ما را تعيين مي كند ، شرايط زندگيمان نيست ، بلكه تصميم های ماست ، بخصوص که می بینم به راستی میان آنچه باید باشد و نیست، عجب فرسوده دیواری است دنیا...
این جنبش شاید روزگارانی به طول انجامد اما خاموش نخواهد شد چرا که این حرکت خود جوش و صلح طلب ، طالب حق است و برحق و برای همیشه با تاریخ گره خورده است. حال بیاییم ببینیم هر کدام از ما چگونه میتوانیم توانایی های فردی خود را پایه های استوار توانایی های جمعی جامعه کنیم. بیاییم به جای دعا و آرزو، به آگاهی و حقیقت دل ببندیم، به جاي انتظار و معجزه، به همت و همدلی دل ببندیم، چون آیندهء ما در گرو توانستهام، ميتوانم و خواهم توانست، زيرا ميخواهم است. اما هرگز نباید فراموش کرد که آزدای یعنی قبول مسئولیت، و متأسفانه این چیزی است که بسیاری از ما از آن می هراسیم. یقین دارم که آگاهی بهترین راهکار است، آگاهی از بیماری های فرهنگی، آگاهی از آسیب های اجتماعی، آگاهی از ماهیت خود و آگاهی از تجربیات تاریخی. این پیام نادر شاه افشار را بسیار دوست میدارم که میگوید: خردمندان و دانشمندان سرزمین ام، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسل های آینده با شما، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد، دیگر نیازی به شمشیر نادر ها نخواهد بود.
لطفأ توضیحاتی در مورد بنیاد آینه و سایر فعالیت های خود بدهید.
مشغولیات من امروز در کنار فعالیت های هنری، که این بخش نیز به موازات فعالیت های هنری پیش میرود، این روزها معطوف شده به اهداف بنیاد آینه ، بنیادی که برای آگاهی رسانی و یاری به جامعه زخمی ایرانی پایه گذاری شده است . بنیانگذاری این سازمان بازتابی است از هدف من که سالها بود بدنبال مرحمی عملی بر زخم های جامعهء در آتش نشستهء هموطنانم بودم. بشر دوستی را در عمل زیبا میبینم و قدرت عشق را در لمس و بازگو کردن دردها و پیدا کردن راهکارهایی برای مرحم بودن و برآورد نیازهای جامعه. در این بخش از زندگی دوست میدارم صدا و انرژی ام را تبدیل به وسیلهای برای مبارزه با آسیب های اجتماعی که هموطنانم در سراسر دنیا با آنها دست و پنجه نرم میکنند کنم . تلاش من این بوده که بنیاد آینه حامی حقوق انسانی هموطنانم باشد. از شروع فعالیت بنیاد تا کنون سعی کردم تا تمام تجربه و انرژی ام را بیشتر از یک پیام مبدل به روزنهء امیدی به نام بنیاد آینه کنم و بیشتر وقت خود را عاشقانه صرف این هدف میکنم. ازکارهای فنی تا تهیه برنامه های آموزشی هفتگی تلویزیونی آینه و سمینارهای آگاهی دهنده و رایگان بنیاد آینه، تا برنامه ریزی گردهمایی راهیان دنیای بهبودی در سراسر اروپا. در کنار این پروژه ها، در کنار تارنمای هنری ام داریوش 2000، تارنامه های آموزشی و آگاهی دهنده مثل بهبودی و بهبودی چت برای گسترده کردن کانال هایی آگاهی دهنده و سهولت دستیابی به اطلاعاتی که در مسیر بهبود جامعه تهیه میشوند. خلأ آگاهی های لازم بخصوص در رابطه با آسیب هایی که با پیشگیری صحیح میتوان تخریب آنها را کاملأ کنترل کرد باعث شد که بدنبال راهکارهایی باشم که اطلاعات لازم را به هر وسیله ء موجود در اختیار هموطنانم بگذارم . قدرت آگاهی را بیکران می دانم و معتقدم آگاهی کلید رهایی از آسیب هاست. بدیهی است که باید همیشه به دنبال پیشرفت و تحول بود ، چرا که در غیر اینصورت درجا زده ایم. امروز دیگر نمی توان در انتظار تحولات تاریخی بود، دنیای خاکی امروز لحظه به لحظه شاهد جرایانات تاریخی است و اگر با زمان حرکت نکنیم، اگر با نبض جامعه حرکت نکنیم نمی توانیم کارساز و آینده ساز باشیم.
هدف ما خدمت است و امید من از سرآغاز فعالیت بنیاد آینه این بود که عزیزانی که مایل به یاری رسانی به هموطنان دردمند خود هستند به ما بپیوندد. همیشه می گویم آینه پلی است میان توانمندان و نیازمندان. امید من این بود که فراتر از خواستن، هموطنان من آستین بالا زده و در عمل همدلی و همیاری کنند. عزیزانی که مایلند در این راستا با ما همگام و همراه باشند میتوانند با ما تماس بگیرند و به ما اطلاع بدهند که توانایی هایشان چیست، که در چه زمینه ای مایلند به هموطنان خود کمک کنند. ما کالایی برای فروش نداریم، هدف ما آگاهی، آموزش و پیشگیری است، هدف ما مرحم گذاری است، توانمند سازی است و ارائهء راهکارهای سازنده و سالم. آنان که مثل ما معتقدند که زخم های جامعه متعلق به فرد فرد ماست و آزادی و سلامت خود را در گرو آزادی و سلامت جامعه بدانند، میتوانند با ما تماس بگیرند و پیشنهادات و راهکار های خود را با ما در میان بگذارند تا بتوانیم فراتر از پیام رسانی در عمل خدمتگذار باشیم.
هر کدام از تارنامه هایی که تهیه کردیم به یک گوشه از اهدافم تخصص داده شدند. تفکیک مسائل مورد نظر کار مخاطبین را راحت تر میکند و با در نظر گرفتن اینکه تارنامه های من در ایران فیلتر شده اند، داشتن چند تارنامه راهکاری است برای نگاه داشتن یک پل ارتباطی عاطفی و آموزشی. بعنوان مثال، تارنامهء آینه حاوی آخرین اخبار آسیب های اجتماعی، مطالب آموزشی و برنامه های تلویزیونی آینه در رابطه با آسیب های اجتماعی است ، تارنامهء بهبودی چت مکانی است برای جلسات مجازی که به منظور مشارکت راهیان دنیای بهبودی و خانواده ها با بهبودیافتگان تهیه شده. تارنامهء بهبودی هم حاوی اطلاعات جلسات 12 قدم در سراسر ایران و جهان است. با من از ایران بگو هم وب لاگ من است که در کنار فیس بوک آینه و کانال تویتر من به منظور تبادل نظر و بیان دلمشغولی های من و ما در رابطه با سرزمین مان به هموطنانم ارائه شده. به این نهو شما حق انتخاب دارید که در مورد مسائلی که مورد نظر شماست به هر کدام از تارنامه ها سری بزنید.
یکی از اهداف اولیه آینه آگاه ساختن اجتماع به این امر بود که بیماری اعتیاد یک مشکل اخلاقی نیست ، بلکه یک بیماری است، و یک بیماری جهانی است. همه میدانیم که مواد مخدر در دست مافیای قدرت در سراسر جهان توزیع میشود، و میدانیم که این نکته اجتناب ناپذیر و انکار ناپذیر است، و دلائلش را هم میدانیم.
هیچکس از این بیماری مصون نیست، و هر روز آمار اعتیاد در میان همهء قشرهای جامعه ، از هر جنسیتی و طبقهء مالی و هر گروه سنی از قربانیان این بیماری می باشند. امروز آمار رشد اعتیاد حتی در دبستان ها نیز بالا رفته، نه فقط در ایران، بلکه در سراسر دنیا. بهترین خریدارها جوانان و نوجوانان هستند که با بیش از 5 هزار نوع مخدرهای شیمیایی مرگبار روبرو هستند. در کنار این مادر آسیب ها، به دیگر معضلاتی چون بیماری ایدز، کودکان کار و خیابانی، دختران فراری و مشکلات هوطنان پناهنده نیز می پردازیم که همه و همه جامعهء ما را زخمگین کرده اند.
یکی دیگر از فعالیت های آینه که مثال بارز موفقیت یک حرکت جمعی و پرباری است که با قدرت عشق بلا عوض اوج گرفته گردهمایی راهیان دنیای بهبودی است. تلاش من بر این بوده که هر سال، هر چه باشکوه تر آن را در اقساء نقاط اروپا برپا کنیم. امسال این گردهمایی در لندن و آلمان با حضور راهیان دنیای بهبودی و خانواده ها و عزیزانشان که از سراسر اروپا به ما ملحق شده بودند، روزنه ای بود برای آگاهی رسانی و پیام رسانی به آنان که هنوز از بیماری اعتیاد رنج می برند.
مروری بر اخبار آسیب های اجتماعی ، تحقیقات و کنفرانس های جهانی در رابطه با آسیب ها نشانگر این نکتهء بسیار مهم است که رشد آسیب های اجتماعی در جهان به موازات نقض حقوق بشر پیش میرود، و این دو رابطه ای تنگاتنگ با یکدیگر دارند. چرا که جایی که دموکراسی نیست، در جایی که مسئولین حقوق انسانی مردم را نادیده میگیرند، آسیب ها موزیانه و موریانه وار سلامتی جامعه را از بین میبرند.
با یک نگاه کوتاه به هر گوشهء این کرهء خاکی یک سفر کنید، رشد آسیب ها را ببینید، نقض حقوق بشر را مشاهده کنید.
و سخن آخر؟
آزادی و برابری سهم ما نیست، حق ماست. اگر از مردم بخواهیم که از حق به مانند حقیقت پاسداری کنند، اگر بخواهیم زور و شکنجه را برای همیشه از سرزمین مان پاک کنیم، اگر بخواهیم از وحشت به وحدت برسیم، اگر بخواهیم از تعصب عقاید به تصاحب آزادی برسیم، اگر بخواهیم از پوچی به پرباری برسیم، اگر بخواهیم از مهم بودن به مفید بودن برسیم، اگر بخواهیم از من و تو به ما و ملت شدن برسیم، باید رهایی وطن را با رهایی از بندهای درون خود آغاز کنیم ، باید یا از خواب بیدار شویم یا دیگر هرگز خودمان را به خواب نزنیم چرا که همیشه گفتند کسی خواب است را میتوان بیدار کرد، اما آنرا که خودش را به خواب زده هرگز... ما محکوم به پیروزی هستیم و شاهد این خواهیم بود که مردم ما سرنوشت این نظام را در خیابانها تعیین خواهند کرد.
مصاحبه از احمد باطبی
برچسبها: متن مصاحبه داریوش اقبالی 2, متن مصاحبه داریوش 2
وطن اینجا کسی فکر کسی نیست
وطن اینجا کسی فکر کسی نیست
اگه از گشنگی الان بمیری
برای بردن نعشت یکی نیست
وطن اینجا همه با هم غریبن
وطن اینجا همه با هم غریبن
اگرچه ظاهراً با هم رفیقن
ته دل دشمنند و نارفیقند
وطن اینجا همه حرفا دروغه
رفاقت ها سرِ شیپور و بوقه
وطن اینجا همه حرفا دروغه
رفاقت ها سرِ شیپور و بوقه
هنوز بازار نامردا شلوغه
وطن قربون بوی کاهگلاتم
فدایی همه خوب و بداتم
اگه برگردم این بار خاک پاتم
وطن امیدوارم زنده باشی
همیشه بودی و همیشه باشی
الهی تا ابد پاینده باشی، الهی
وطن اینجا رهایی ریشخنده
در دروازه زنجیر و بنده
نمیبینم یکی رو که یه رنگه
دروغه هرکه پیش روت میخنده
وطن باور کن حرفامو نگاه کن
به تو هرکی نزدیکه صدا کن
همه انگار کرند و کورن اینجا
همه از آدمیت دورن اینجا
وطن اینجا همه حرفا دروغه
رفاقت ها سرِ شیپور و بوقه
وطن اینجا همه حرفا دروغه
رفاقت ها سرِ شیپور و بوقه
هنوز بازار نامردا شلوغه
وطن قربون بوی کاهگلاتم
فدایی همه خوب و بداتم
اگه برگردم این بار خاک پاتم
وطن امیدوارم زنده باشی
همیشه بودی و همیشه باشی
الهی تا ابد پاینده باشی، الهی
برچسبها: متن آهنگ های داریوش, متن ترانه های داریوش, بیوگرافی داریوش, بیوگرافی داریوش اقبالی, عکس داریوش
پلاس کهنهء اندیشه را دور باید انداخت
زمان بر مغز و پوست کهنگی میتازد امروز
چه کم داریم من و تو از درخت و سنگ بی مغز و زمین ای دوست
بنگر بنگر زمین هم پوست میاندازد امروز
پلاس کهنهء اندیشه را دور باید انداخت
زمستان هر چه بود تاریک و طولانی
دل ما هر چه شد سرد و زمستانی
زمین اما به دور از کینهء بهمن
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
زمین اما به دور از کینهء بهمن
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
به شاد باش شمیم بارش نم نم
به فال نیک دیدار گل مریم
بیا تا یک نفس شکرانهء امروز
به داغ دل فراموشی دهیم با هم
به داغ دل فراموشی دهیم با هم
بزن ای طبل باران
بزن ای طبل باران
برقص ای بید مجنون
برقص ای بید مجنون
رسیده پچ پچ گل
رسیده پچ پچ گل
به گوش خاک محزون
به گوش خاک محزون
بیائید سفرهء عید
بیائید سفرهء عید
بچینیم قاصدکها
بچینیم قاصدکها
هزاران سین تازه
هزاران سین تازه
به جای سوگ و سرما
به جای سوگ و سرما
زمستان هر چه بود تاریک و طولانی
دل ما هر چه شد سرد و زمستانی
زمین اما به دور از کینهء بهمن
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
زمین اما به دور از کینهء بهمن
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
نشسته با گل و خورشید به مهمانی
تماشا کن در آینهء نوروز
نمیبینی غبار قصهء دیروز
مبادا بر چلیپای شب سرما
مسیحائی چنین بخشنده و دلسوز
مسیحائی چنین بخشنده و دلسوز
بزن ای طبل باران
برقص ای بید مجنون
رسیده پچ پچ گل
به گوش خاک محزون
به گوش خاک محزون
بیائید سفرهء عید
بچینیم قاصدکها
هزاران سین تازه
به جای سوگ و سرما
به جای سوگ و سرما
سلام سایهء سالار سرو ناز
سرود سار و سهره سرود عشق ورزی
سپیده سیل سوسن در سحرگاه
سمن بود ساعت سرشار سرسبزی
سمن بود ساعت سرشار سرسبزی
بزن ای طبل باران
برقص ای بید مجنون
رسیده پچ پچ گل
به گوش خاک محزون
به گوش خاک محزون
بیائید سفرهء عید
بچینیم قاصدکها
هزاران سین تازه
به جای سوگ و سرما
به جای سوگ و سرما
بزن ای طبل باران
برقص ای بید مجنون
رسیده پچ پچ گل
به گوش خاک محزون
به گوش خاک محزون
بیائید سفرهء عید
بچینیم قاصدکها
هزاران سین تازه
به جای سوگ و سرما
به جای سوگ و سرما
برچسبها: متن آهنگ های داریوش, متن ترانه های داریوش, بیوگرافی داریوش, بیوگرافی داریوش اقبالی, عکس داریوش
چی بگم وقتی که آفتاب نمیتابه وقتی بارون نمیباره
وقتی مرغ زخمی شب روی دیوارای خونمون میناله
وقتی دیواری به دستی نمیلرزه
دل سلاخی از این حوض پر از خون نمیترسه
چی بگم
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه
چی بگم وقتی قناری تو بهار هم نمیخونه
توی آسمون ابری یه ستاره نمیمونه
وقتی حوضا پُره خونه دستا بستن
شعر آزادی را هیچکی نمیخونه
چی بگم
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه
با تو آسان میشد از دست سیاهی ها گریخت
رو به سوی ظلمت شبهای بیفردا گریخت
بی تو ای آزادی ای والا کلام
گر نباشی در میان باید که از دنیا گریخت
برچسبها: متن آهنگ های داریوش, متن ترانه های داریوش, بیوگرافی داریوش, بیوگرافی داریوش اقبالی, عکس داریوش
برای من که در بندم چه اندوه آوری ای تن
فراز وحشت داری
فرود خنجری ای تن
غم آزادگی دارم
به تن دلبستگی تا کی؟
به من بخشیده دلسنگی
شکستنهای پی در پی
در این غوغای مردم کش
در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن
چرا تن زنده و عاشق
کنار مرگ فرسودن
چرا دلتنگ آزادی
گرفتار قفس بودن
قفس بشکن که بیزارم از آب و دانه در زندان
خوشا پرواز ما حتی به باغ خشک بی باران
در این غوغای مردم کش
در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن
در آوار شب و دشنه
چکد از قلب من خونآب
که میبینم من عاشق
چه ماری خفته در محراب
خوشا از بند تن رستن پی آزادی انسان
نمیترسم من از بخشش که اینک سر که اینک جان
در این غوغای مردم کش
در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن
اگر پیرم اگر برنا
اگر برنای دلپیرم
به راه خیل جان بر کف که میمیرند، میمیرم
اگر سرخورده از خویشم من مغرور دشمن شاد
برای فتح شهر خون
تو را کم دارم ای فریاد
در این غوغای مردم کش
در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن
نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم
آوار پریشانی است رو سوی چه بگریزیم
برچسبها: متن آهنگ های داریوش, متن ترانه های داریوش, بیوگرافی داریوش, بیوگرافی داریوش اقبالی, عکس داریوش
پشت سر ، پشت سر
پشت سر جهنمه
روبرو ، روبرو
قتلگاه آدمه
روح جنگل سياه
با دست شاخه هاش داره
روحمو از من ميگيره
تا يه لحظه مي مونم
جغدا تو گوش هم مي گن
پلنگ زخمي مي ميره
راه رفتن ديگه ميسن
حجلهء پوسيدن من
جنگل پيره
قلب ماه سر به زير
به دار شاخه ها اسير
غروبشو من مي بينم
ترس رفتن تو تنم
وحشت موندن تو دلم
خواب برگشتن مي ينم
هر قدم به هر قدم
لحظه به لحظه سايهء
دشمن مي بينم
پشت سر ، پشت سر
پشت سر جهنمه
روبرو ، روبرو
قتلگاه آدمه
برچسبها: متن آهنگ های داریوش, متن ترانه های داریوش, بیوگرافی داریوش, بیوگرافی داریوش اقبالی, عکس داریوش
در شبی غمگینتر از من
قصه رفتن سرودی
تا که چشمم را گشودم
از کنارم رفته بودی
تا که چشمم را گشودم
از کنارم رفته بودی
ای دریغا دلسپردن به عشق تو بیهوده بود
وعده ها و خنده های تو به نیرنگ آلوده بود
ای به خاطر برده عشق آتشینم
رفتی اما من فراموشت نکردم
چلچراغ روشن بیگانه بودی
سوختم و بیهوده خاموشت نکردم
رفتی اما قلب من راضی نشد
بر تو و بر عشق خود نفرین کنم
بیتو شاید بعد از این افسانه ها
ترک عشق و این غم دیرین کنم
ای دریغا دلسپردن به عشق تو بیهوده بود
وعده ها و خنده های تو به نیرنگ آلوده بود
ای به خاطر برده عشق آتشینم
رفتی اما من فراموشت نکردم
چلچراغ روشن بیگانه بودی
سوختم و بیهوده خاموشت نکردم
رفتی اما قلب من راضی نشد
بر تو و بر عشق خود نفرین کنم
بیتو شاید بعد از این افسانه ها
ترک عشق و این غم دیرین کنم
برچسبها: متن آهنگ های داریوش, متن ترانه های داریوش, بیوگرافی داریوش, بیوگرافی داریوش اقبالی, عکس داریوش
چی بگم وقتی که آفتاب نمیتابه وقتی بارون نمیباره
وقتی مرغ زخمی شب روی دیوارای خونمون میناله
وقتی دیواری به دستی نمیلرزه
دل سلاخی از این حوض پر از خون نمیترسه
چی بگم
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه
چی بگم وقتی قناری تو بهار هم نمیخونه
توی آسمون ابری یه ستاره نمیمونه
وقتی حوضا پُره خونه دستا بستن
شعر آزادی را هیچکی نمیخونه
چی بگم
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه
با تو آسان میشد از دست سیاهی ها گریخت
رو به سوی ظلمت شبهای بیفردا گریخت
بی تو ای آزادی ای والا کلام
گر نباشی در میان باید که از دنیا گریخت
برچسبها: متن آهنگ های داریوش, متن ترانه های داریوش, بیوگرافی داریوش, بیوگرافی داریوش اقبالی, عکس داریوش
وقت از ني كر شدن وقت عريانتر شدن
گم شدن پيدا شدن بي در و پيكر شدن
رد شو از هر نا بلد در عبور از فصل بد
رو به اين بي منظره اين غزل كش اين جسد
اين همه بي خاطره اين همه بي پنجره
خيل خود جلاد تلخ اين زلال باكره
بشنو از نيهاي ني بشنو از بالاي ني
بشنو از نيهاي ني بشنو از بالاي ني
قاريان ما به دار خلوت ما بي حصار
مسلخ سبزينه ها جنگل بي برگ و باد
بشنو از اين زخم جان بشنو از اين ناگهان
بشنو از من بي دريغ در حضور غايبان
رد شو از آوار برگ رد شو از فصل تگرگ
رد شو از اين زان حرير رد شو از ديوار مرگ
پر كن از ني ناي ني بغض سيل آساي ني
بشنو از دل ضربهها بشنو از آواي ني
وقت از ني كر شدن وقت عريانتر شدن
گم شدن پيدا شدن بي در و پيكر شدن
بشنو از نيهاي ني بشنو از بالاي ني
بشنو از نيهاي ني بشنو از بالاي ني
قاريان ما به دار خلوت ما بي حصار
مسلخ سبزينهها جنگل بي برگ و باد
بشنو از اين زخم جان بشنو از اين ناگهان
بشنو از من بي دريغ در حضور غايبان
رد شو از آوار برگ رد شو از فصل تگرگ
رد شو از اين زان حرير رد شو از ديوار مرگ
پر كن از ني ناي ني بغض سيل آساي ني
بشنو از دل ضربهها بشنو از آواي ني
وقت از ني كر شدن وقت عاشقتر شدن
گم شدن پيدا شدن وقف يكديگر شدن
بشنو از نيهاي ني بشنو از بالاي ني
بشنو از نيهاي ني بشنو از بالاي ني
برچسبها: متن آهنگ های داریوش, متن ترانه های داریوش, بیوگرافی داریوش, بیوگرافی داریوش اقبالی, عکس داریوش
رختخواب مرا مستانه بنداز
توپيچ پيچ ره ميخانه بنداز
عزيزم سوزنه دست تو بودوم
ميون پنجه و شصت تو بودوم
نازنينم مه جبينم
بخوابم بلكه در خوابم ببينم
ياد از آن روزي كه بودي زهره يار من
دور از چشم رقيبان در كنار من
حالي و خاليست جايت اي نگار من
در شام تار من آخر كجايي زهره
ياد داري زهره آن روزي كه در صحرا
دست اندر دست هم گردش كنان تنها
راه مي رفتيم و در بين شقايقها
بود عالم ما را لطف و صفايي زهره
چون يقين كردي كه در عشقت گرفتارم
سخت گشتي از من و كردي چنين خوارم
خود نكردي ز اكراهت نازنين يارم
من همچو تو دارم آخر خدايي زهره
بود هنگامه غروب آن روز افق زيبا
ايستاديم از براي ديدنش آنجا
تكيه تا بر سينه ام دادي سر خود را
گفتيم و گفتنها بس رازهايي زهره
برچسبها: متن آهنگ های داریوش, متن ترانه های داریوش, بیوگرافی داریوش, بیوگرافی داریوش اقبالی, عکس داریوش
حریق دریا رو ببین
ماهی های سوخته رو آب
از تاول پوست زمین
گرمی گیره مخمل خواب
شاعر بی چشم و دهان
گم شده در وزن زمان
شاپرک های بی غزل
مرثیه گوی عاشقان
هفت شهر عشقت رو بذار
قدم قدم گریه کنم
در این هوای بی کسی
با دلکم گریه کنم
بذار از این دنیای بد
دنیای کور نابلد
سفر کنم تا خواب تو
به اعتماد شونه هات
تکیه کنم تکیه کنم
بذار بشم خراب تو
دنیا یه روز شبیه تو
شبیه خواب تو میشه
این همه آبادی بد
یه روز خراب تو میشه
حریق دریا میگذره
حریر شبنم میرسه
به زخم کوچه های شب
نسیم مرهم میرسه
بذار از این دنیای بد ...
پشت غزل گریه ی من
رنگین کمون سر می زنه
می چکه رنگ هاش رو زمین
طلسم ظلمت می شکنه...
بذار از این دنیای بد ...
بذار که توپ مرواری
سنگرها رو پر کنه از
ترانه های ناب تو
بذار پلنگ زخمی هم
برای یک بار که شده
قاب بگیره مهتاب تو
بذار بشه خراب تو..
برچسبها: متن آهنگ های داریوش, متن ترانه های داریوش, بیوگرافی داریوش, بیوگرافی داریوش اقبالی, عکس داریوش
به تو ميگم كه نشو ديوونه اي دل
به تو ميگم كه نگيـر بهونه اي دل
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيـچه نميشم
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيـچه نميشم
به تو ميگم عاشقي ثمـــر نداره
واسه تو جز غم و دردسر نداره
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيـچه نميشم
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيـچه نميشم
عقلم رو زير پا گذاشتي رفتي
تو من رو مبتلا گذاشتي رفتي
به غم زمونه اي دل
من رو جا گذاشتي رفتي
به خدا من رو رسوا كردي اي دل
همهجا مشتم رو وا كردي اي دل
فتنه بر پا كردي اي دل
من رو رسوا كردي اي دل
ميدونم تو ديگه عاقل نميشي
تو ديگه براي من دل نميشي
ميدونم تو ديگه عاقل نميشي
تو ديگه براي من دل نميشي
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيـچه نميشم
به تو ميگم كه نشو ديوونه اي دل
به تو ميگم كه نگيـر بهونه اي دل
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيـچه نميشم
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيـچه نميشم
به تو ميگم عاشقي ثمـــر نداره
واسه تو جز غم و دردسر نداره
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيـچه نميشم
من ديگه بچه نميشم آه
ديگه بازيـچه نميشم
شبا وقتی من و دل تنهای تنها میمونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی میخونیم
میگم ای دل . دل آلوده به درد
اگه روزی بکشم ناله سرد
آه و نالم میگیره دومنشو
آتیش عشق میسوزونه تنشو
شبا وقتی من و دل تنهای تنها میمونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی میخونیم
تو مصیبتکشی ای دل . میدونم
میون آتیشی ای دل . میدونم
داری پرپر میزنی . جون میکنی
اینو از اشکای چشمت میخونم
شبا وقتی من و دل تنهای تنها میمونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی میخونیم
دیگه دل طفلکی دیوونه شده
مثل من دربدر از خونه شده
نداره هیچکسو این دل . میدونم
دیوونه همدم دیوونه شده
شبا وقتی من و دل تنهای تنها میمونیم
واسه هم قصه ای از روز جدایی میخونیم
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است با ریشه چه می کنید
گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای پرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید
گیرم که می زنید گیرم که می بُرید گیرم که می کُشید با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید
(دکلمه)
تمام بغض قناری ها صداتو ترسونده اجاق کینه ی پاییزی گُلاتو سوزونده
تو اون ستاره ی خاموشی که خواب تو رو بُرده پیام سرخ شقایق ها تو قلب تو مرده
چشات مثل شب بارونی دلت پر از غم پنهونی مثل پرنده ی زندونی بخون به ناله ی دل
مثال تیغ گُل زردم یه شعر خسته ی پُر دردم ببین که قایق امیدم نشسته بی تو به گِل
غم غریب کدوم غروبی که عطر پاییز گرفته بوی تنت
نگات به سوی کدوم ستارَست که قلب پارَست به زیر پیرهنت
من وتو چله نشین این شب پُر اندوهیم من و تو سایه ی غمگین غروب رو کوهیم
من وتو سایه ی غمگین غروب رو کوهیم
چراغ سفره ی ما دیگر نشانی از نان نیست به خاک غم زده ی شهرم نمیزه باران نیست
تمام بغض قناری ها صداتو ترسونده اجاق کینه ی پاییزی گُلاتو سوزونده
تو اون ستاره ی خاموشی که خواب تو رو بُرده پیام سرخ شقایق ها تو قلب تو مرده
چشات مثل شب بارونی دلت پر از غم پنهونی مثل پرنده ی زندونی بخون به ناله ی دل
مثال تیغ گُل زردم یه شعر خسته ی پُر دردم ببین که قایق امیدم نشسته بی تو به گِل
ياور از ره رسيده با من از ايران بگو
از فلات غوطه در خون بسياران بگو
باد شبگرد سخن چين ، پشت گوش پرده هاست
تا جهان آگه شود ، بی پرده از ياران بگو
شب سياهی می زند بر خانه های سوكوار
از چراغ روشن اشك سيه پوشان بگو
پرسهء يأس است در آواز اين پيتارگان
از زمين ، از زندگی ، از عشق ، از ايمان بگو
سوختم ، آتش گرفتم از رفيق نارفيق
از غريبه ، آشنا ، ياران هم پيمان بگو
ضجهء نام آواران زخمی به خاموشی نزد
از خروش نعرهء انبوه گمنامان بگو
قصه های قهرمانان قهر ويرانگر نداشت
از غم و خشم جهان ساز تهی دستان بگو
با زمستانی كه می تازد به قتل عام باغ
از گل خشمی كه می رويد در اين گلدان بگو
نعره كن اي سرزمين جان سپردن نعره كن
نعره كن اي خاك خسته خاك گلگون نعره كن
شب هق هق شب پرپر زدن چلچله هاست
از غزل گريه پرم خانهءهم غصه كجاست
اين همه جوخه اين همه دار
اين همه مرگ اين همه عاشق خفته در خون
اين همه زندان اين همه درد
اين همه اشك نعره هايت كو خاك گلگون
شب هق هق شب پرپر زدن چلچله هاست
از غزل گريه پرم خانهءهم غصه كجاست
خاك گل مردگي و قحطي و آفت زدگي
وطن تعزيه در مرگ و مصيبت زدگي
شب ياران شب زندان شب ويراني ماست
شب اعدام رفيقان گل و نور و صداست
اين همه جوخه اين همه دار
اين همه مرگ اين همه عاشق خفته در خون
اين همه زندان اين همه درد
اين همه اشك نعره هايت كو خاك گلگون
شب هق هق شب پرپر زدن چلچله هاست
از غزل گريه پرم خانهءهم غصه كجاست
خاك گل مردگي و قحطي و آفت زدگي
وطن تعزيه در مرگ و مصيبت زدگي
شب ياران شب زندان شب ويراني ماست
شب اعدام رفيقان گل و نور و صداست
برای گفتن من ، شعر هم به گِل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم را
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
دیری است که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
روبروی تو کیم من ؟ یه اسیر سرسپرده
چهره تکیده ای که تو غبار آینه مرده
من برای تو چی هستم ؟ کوه تنهای تحمل
بین ما پل عذابه ، منه خسته پایه ي پل
ای که نزدیکی مثلِ من ، به من اما خیلی دوری
خوب نگام کن تا ببینی چهره درد و صبوری
کاشکی میشد تا بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا ، از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم ، غروره سنگم اما شکستم
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکستم
تو بخونی تا بدونی از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم ، تنها غروره عصای دستم
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق ، من تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی ، من همه تحملِ درد
تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد
زیر بار با تو بودن ، یه ستون نیمه جونم
اینکه اسمش زندگی نیست ، جون به لبهام میرسونم
هیچی جز شعر شکستن قصه ي فردای من نیست
این ترانه ي زواله ، این صدا ، صدای من نیست
ببین که خستم تنها غروره ، عصای دستم
گناه بچه ها چیه میون این قرن جنون
که بی صدا پرپر میشن تو شعله های جنگ و خون
گناه بچه ها چیه که سرپناهی ندارن
که شبها با حسرت و بغض سر روی بالشت میزارن
گناه بچه ها چیه...
دلگیرم از دنیایی که غرق شبی بی انتهاست
دنیای تلخی که هنوز بازیچه خودکامه هاست
هرکس به نام امنیت جهان رو به خون میکشه
لالایی هر کودکی صدای بمب و ترکشه
گناه بچه ها چیه که دنیا اینقدر سیاست
که جنگ و فقرو بی کسی تقدیر تلخ ملت هاست
کی میشه...
کی میشه جغد شوم فقر از این جهان پر بکشه
سایه ی آزادی وعشق روی زمین گسترده شه
کی میشه که از آسمون بارون شادی بباره
فرشته ی مهرو امید روی زمین پا بزاره
ای کودک بی سرزمین شب میشکنه طاقت بیار
شاخه گلی تو لوله داغ مسلسل ها بزار
گناه بچه ها چیه میون این قرن جنون
که بی صدا پرپر میشن تو شعله های جنگ و خون
گناه بچه ها چیه؟؟؟........
ای صبا،
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکتهای روح فزا از دهن یار بگو
نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار
ای صبا،
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دل دیوانه به زنجیر نمیآید باز
حلقهای از خم آن طرّه طرّار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
ای صبا،
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکتهای روح فزا از دهن یاربگو
نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار
ای صبا،
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار...
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
این سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائماً یکسان نماند حال دوران غم مخور
غم مخور
حجاب چهرۀ جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مُرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم؟ کجا بودم؟
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
مرا که منظر حور است مسکن و مأوا
چرا به کوی خراباتیان بود وطنم
حجاب چهرۀ جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
اگر ز خون دلم بوی مُشک میاید
عجب مدار که همدرد نافۀ خُتنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی "حافظ " ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
حجاب چهرۀ جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد؟، دوستداران را چه شد؟؟
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد؟ یاران را چه شد؟
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد؟ شهریاران را چه شد؟؟
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
ریرویان قرار دل چو بستیزند بستانند
به فتراکِ جفا دلها چو بربندند، بر بندند!
ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند، بفشانند
چو منصور از مراد آنان که بر دارند، بردارند!
که با این درد اگر در بندِ درمانند، در مانند!
که من ناله ای میشنوم کز قفسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
داریوش:
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟؟
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا، موعدِ دیدار کجاست؟؟
هر که آمد به جهان، نقش خرابی دارد
در خرابات نپرسید که هوشیار کجاست؟؟
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟؟
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجاست، موعدِ دیدار کجاست؟؟
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند؟!
پنهان خورید باده که تکفیر می کنند
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل، دیو سلیمان نشود
می خور که شیخ و "حافظ" و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری، همه تزویر می کنند!!
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند؟!
پنهان خورید باده
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟
گوئیا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند!
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی میآید
هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی میآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
جرعهای ده که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
ای آزادی
اگر روزی به سرزمین من رسیدی،
برایمان از مرگ نگو...
به گورستان نرو، گورستان پایان است، نباید آغاز باشد.
این بار توی دهان هیچ کس نزن،
نان مان را بر سر سفرههایمان باقی بگذار.
از آب و برق مجانی نگو،
از تعهد کور نگو، از تخصص و دانش و شور بگو...
آی آزادی!
اگر روزی به سرزمین من رسیدی،
با تفنگهای بزرگ در دست کودکان کوچک نیا، با گل و بوسه و کتاب بیا.
از تقوا و جنگ و شهادت نگو، از انسانیت و صلح و شهامت بگو.
برایمان از زندگی بگو، از پنجرههای باز بگو،
به ما بیاموز که چگونه زندگی کنیم، چگونه مردن را به وقت خود خواهیم آموخت.
به ما شأن انسان بودن را بیاموز، به خدا ”خود” خواهیم رسید.
آی آزادی!
اگر به سرزمین من رسیدی،
با هر نفس یادمان بماند که تو از نفس عزیزتری!
بدانیم که آزادی یک نعمت نیست، یک مسولیت است.
ما را با خودت آشنا کن، ما از تو چیز زیادی نمیدانیم.
ای نادیدهترین!
اگر آمدی با نشانی بیا که تو را بشناسیم...
هان! آی آزادی!
اگر به سرزمین ما آمدی، با آگاهی بیا...
تا بر دروازههای این شهر تو را با شمشیر گردن نزنیم،
آخر میدانی؟
((بهای قدمهای تو بر این خاک خونهای خوبترین فرزندان این سرزمین بوده است))
پس این بار با آگاهی بیا...
با آگاهی...
با آگاهی
«...آی آدم ها...»
«آی آدم ها...»
هر کجا دست نیاز بشری هست دراز
آین صدا در همه آفاق طنین انداز است
«...آی آدم ها...»
«آی آدم ها...»
در پی آن همه خون
که بر این خاک چکید
ننگ مان باد این جان!
شرم مان باد این نان!
ما نشستیم و تماشا کردیم!
«...آی آدم ها...»
این که از پای فرو می افتد
این که بر دار نگون سار شده است
این که با مرگ در افتاده است
این هزاران و هزاران که فرو افتادند
این منم
این تو
آن همسایه
آن انسان!
این ماییم!
ما همان جمع پراکنده ، همان تنها
آن تنهاهائیم!
آن تنهاهائیم!
«آی آدم ها...»
«آی آدم ها...»
در پی آن همه خون
که بر این خاک چکید
ننگ مان باد این جان!
شرم مان باد این نان!
ما نشستیم و تماشا کردیم!
«آی آدم ها...»
«آی آدم ها...»
یه دیواره، یه دیواره
که یه عمر آزگاره
اونورش همیشه بنبست
اینورش هیچی نداره
یه طرف همه سیاه و
یه طرف همه سفیدیم
این طرف ریشه نداریم
اون طرف ریشه بریدیم
اگه از دیوار خونه
چشممون جدا نمیشد
یه درخت پیر انجیر
همه چیز ما نمیشد
بسکه زندگی نکردیم
وحشت از مردن نداریم
ساعتو جلو کشیدن
وقت غم خوردن نداریم
برای اون یه وجب خاک
همه دنیامونو دادیم
ما برای بوی گندم
خیلی چیزامونو دادیم
هیشکی یادمون نداده
خنده هامونو ببینیم
این فقط درد وطن نیست
ما تو غربتم همینیم
اینور و اونور دیوار
درد ما هنوز همونه
آی شقایق ما جماعت
دردمون از خودمونه
تو همه خاطره هامون
حق دشمن مرده باده
حتی راه دشمنی رو
هیشکی یادمون نداده
یه دیواره، یه دیواره
که یه عمر آزگاره
اونورش همیشه بنبست
اینورش هیچی نداره
از عذاب این قبیله
هممون از هم بریدیم
حسّ همخونی نداریم
چون قبیلمونو دیدیم
ما که تو زمزمه هامون
هی به داد هم رسیدیم
یکی یادمون بیاره
کی به داد هم رسیدیم
تو هجوم این همه حرف
هر جوابی یه سقوطه
تو بگو هرچی که میخوای
من که سنگرم، سکوته
اگه یه روز بری سفر، بری ز پیشم بی خبر
اسیر رویاها میشم،دوباره باز تنها می شم
به شب میگم پیشم بمونه،به باد میگم تا صبح بخونه
بخونه از دیار یاری،چرا میری تنهام میذاری؟
اگه فراموشم کنی،ترک آغوشم کنی
پرنده دریا میشم ،تو چنگ موج رها می شم
به دل میگم خاموش بمونه،میرم که هرکسی بدونه
می رم به سوی اون دیاری که توش منو تنها نذاری
اگه یه روزی نوم تو ،تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه
به دل میگم کاریش نباشه بذاره درد تو دوا شه
بره توی تموم جونم،که باز برات آواز بخونم
اگه بازم دلت می خواد که یار یکدیگر باشیم
مثال ایوم قدیم بشینیم و سحر پا شیم
باید دلت رنگی بگیره دوباره آهنگی بگیره
بگیره رنگ اون دیاری که توش منو تنها نذاری
اگه می خوای پیشم بمونی، بیا تا باقیه جوونی
بیا تا پوست به استخونه، نذار دلم تنها بمونه
بذار شبم رنگی بگیره، دوباره آهنگی بگیره
بگیره رنگ اون دیاری که توش منو تنها نذاری
اگه یه روزی نوم تو ،تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه
به دل میگم کاریش نباشه بذاره درد تو دوا شه
بره توی تموم جونم،که باز برات آواز بخونم
اگه یه روزی نوم تو ،تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه
به دل میگم کاریش نباشه بذاره درد ت جابه جا شه
بره توی تموم جونم ،که باز برات آواز بخونم
غربت یه دیواره، بین تو ودستام
یک فاجعه است وقتی، تنها تو رو میخوام
غربت یه تعبیره، از خواب یک غفلت
تصویری از یک کوچ، در آخرین قسمت
وقتی ازم دوری ، از سایه میترسم
حتی من اینجا ،از همسایه میترسم
غربت برای ما ،مثل یه تعلیقه
یه راه طولانی ،روی لب تیغه
این حس آزادی، اینجا نمی ارزه
زندون بی دیوار ، سلول بی مرز
این حس آزادی، اینجا نمی ارزه
زندون بی دیوار ، سلول بی مرز
وقتی ازم دوری، شب نقطه چین میشه
دیوار این خونه ، دیوار چین میشه
وقتی ازم دوری ، از زندگی سیرم
دنیا رو با قلبت ، اندازه میگیرم
این حس آزادی، اینجا نمی ارزه
زندون بی دیوار ، سلول بی مرزه
این حس آزادی، اینجا نمی ارزه
زندون بی دیوار ، سلول بی مرزه
غربت یه دیواره، بین تو و دستام
یک فاجعه است وقتی، تنها تو رو میخوام
غربت یه تعبیره، از خواب یک غفلت
تصویری از یک کوچ، در آخرین قسمت
وقتی ازم دوری ، از سایه میترسم
حتی من اینجا ،از همسایه میترسم
غربت برای ما ،مثل یه تعلیق
یه راه طولانی ،روی لبه تیغه
این حس آزادی، اینجا نمی ارزه
زندون بی دیوار ، سلول بی مرز
این حس آزادی، اینجا نمی ارزه
زندون بی دیوار ، سلول بی مرز
اون که به من تو زندگی غصه میده تو هستی
اون که برای موندنت جون میکنه من هستم
اون که به من قدرت زندگی میده تو هستی
اون که برای عشق تو پر میزنه من هستم
خسته نشو خسته نشو از این روزای خسته
دربدری تموم میشه با این تن شکسته
عزیز بی پناه من بذار تو سر رو دستام
نمیتونه گریه هاتو ببینه قلب تنهام
بگو برات چکار کنه قلب من شکسته
حالا که پلهای سفر تو رودخونه نشسته
خسته نشو خسته نشو از این روزای خسته
دربدری تموم میشه با این تن شکسته
فرصت عاشقی داره تو قلب ما میمیره
اون که اسیر عشق نشه قلبش و مرگ میگیره
من که هنوز نمیتونم دل بسپارم به رفتن
بذار که خون عشق تو بریزه تو رگ من
خسته نشو خسته نشو از این روزای خسته
دربدری تموم میشه با این تن شکسته
حریق دریا رو ببین
ماهی های سوخته رو آب
از تاول پوست زمین
گرمی گیره مخمل خواب
شاعر بی چشم و دهان
گم شده در وزن زمان
شاپرک های بی غزل
مرثیه گوی عاشقان
هفت شهر عشقت رو بذار
قدم قدم گریه کنم
در این هوای بی کسی
با دلکم گریه کنم
بذار از این دنیای بد
دنیای کور نابلد
سفر کنم تا خواب تو
به اعتماد شونه هات
تکیه کنم تکیه کنم
بذار بشم خراب تو
دنیا یه روز شبیه تو
شبیه خواب تو میشه
این همه آبادی بد
یه روز خراب تو میشه
حریق دریا میگذره
حریر شبنم میرسه
به زخم کوچه های شب
نسیم مرهم میرسه
بذار از این دنیای بد ...
پشت غزل گریه ی من
رنگین کمون سر می زنه
می چکه رنگ هاش رو زمین
طلسم ظلمت می شکنه...
بذار از این دنیای بد ...
بذار که توپ مرواری
سنگرها رو پر کنه از
ترانه های ناب تو
بذار پلنگ زخمی هم
برای یک بار که شده
قاب بگیره مهتاب تو
بذار بشه خراب تو..
با شما آیندگانم ای جهانسازان خشنود
ای برابرهای فردا قرن ما قرنی چنین بود
قرن زندان ، قرن میله قرن اعدام حقیقت
قرن تن دادن به دارو قرن کشتار شهامت
قرن استعمار خاک و قرن استثمار انسان
قرن تن دادن به دارو دل بردن از دیاران
قرن دلالان خون و قرن همخوانه فروشان
قرن ضحاکان پیرو سلطهء افعی بدوشان
قرن زندان ، قرن میله قرن اعدام حقیقت
قرن تن دادن به دارو قرن کشتار شهامت
ای سر سبز وطن، آذرآبادگان من
از تو جدا يكنفس، مبادا ايران من
روزگارت بر امان، دور از دست گزند
پشت تو بي لرزه باد، همچنان كوه سهند
سرفراز ياور ايران من
پر غرور خاك ستارخان من
آنكه دلش مي زند ، نبض جدايي در باد
با او سخن مي گويم ، تا نگهدارد به ياد
آذرآبادگان من، جان جانان من است
قيمت خون ارس، رگ ايران من است
خانه شمس و زرتشت آبروي ميهن است
چه نزديك تو باشم، چه در غربت غريب و دور...
تو را نمي دهم ز دست، اي مرز عشق و شعر و شور
مگر بي تو مي شود، زمزمه ارس شنيد؟
مگر بي تو مي شود به معناي وطن رسيد؟
سرفراز ياور ايران من
پر غرور خاك ستارخان من
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم
جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم
تا نجوشیم از این خنب جهان برناییم کی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویم
سخن راست تو از مردم دیوانه شنو تا نمیریم مپندار که مردانه شویم
در سر زلف سعادت که شکن در شکن است واجب آید که نگونتر ز سر شانه شویم
بال و پر باز گشاییم به بستان چو درخت گر در این راه فنا ریخته چون دانه شویم
گر چه سنگیم پی مهر تو چون موم شویم گر چه شمعیم پی نور تو پروانه شویم
گر چه شاهیم برای تو چو رخ راست رویم تا بر این نطع ز فرزین تو فرزانه شویم
در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم محرم گنج تو گردیم چو پروانه شویم
ما چو افسانه دل بی*سر و بی*پایانیم تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم
مصطفی در دل ما گر ره و مسند نکند شاید ار ناله کنیم استن حنانه شویم
نی خمش کن که خموشانه بباید دادن پاسبان را چو به شب ما سوی کاشانه شویم
زهی عشق ، زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
چه گرمیم ، چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
فرو ریخت ، فرو بیخت شهنشاه سواران
زهی گرد ، زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم ، فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ، ندانیم چه غوغاست خدایا
نه دامی است نه رنجیر ، همه بسته چراییم؟
چه بند است ، چه زنجیر که بر پاست خدایا؟
زهی عشق ، زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
چه گرمیم ، چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
وه چه بیرنگ و بی نشان که منم
کی ببینم مرا ، چنان که منم؟
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم؟
کی شود این روان من ساکن
این چنین ساکن روان که منم
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بیکران که منم
این جهان وان جهان مرا مطلب
کین دو گم شد در آن جهان که منم
وه چه بیرنگ و بی نشان که منم
کی ببینم مرا ، چنان که منم؟
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم؟
وه چه بیرنگ و بی نشان که منم
کی ببینم مرا ، چنان که منم؟
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم؟
وه چه بیرنگ و بی نشان که منم
کی ببینم مرا ، چنان که منم؟
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم؟
کی شود این روان من ساکن؟
هان ای تل خاکی سخن از خاک مگو
جز قصه آن آیینه پاک مگو
وز خالق افلاک درونت صفتی است
جز از صفت خالق افلاک مگو
تا شمع افروخته پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
در روی تو بیقرار شد مردم چشم
یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند سوداگری است موزون میزان من گرفته
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته من خوی او گرفته او آن من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته تو یار غار وآنگه یاران من گرفته
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر عشاق روح گشته ریحان من گرفته
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته مستان و می*پرستان میدان من گرفته
همچو سگان تازی می*کن شکار خامش نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی اشراق نور رویش کیهان من گرفته
من غلام قمرم, غير قمر هيچ مگوي
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگوي
سخن رنج مگوي, جز سخن گنج مگوي
و از اين بي خبري رنج مبر , هيچ مگوي
دوش ديوانه شدم , عشق مرا ديد و بگفت
آمدم , نعره , مزن , جامه مدر , هيج مگوي
گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم
گفت آن چيز دگر نيست , دگر هيچ مگوي
من به گوش تو سخن هاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي , جز تو به سر هيچ مگوي
گفتم اين روي فرشته است عجب يا بشر است
گفت اين غير فرشته است و بشر هيچ مگوي
گفتم اين چيست بگو زير و زبر خواهم شد
گفت ميباش چنين زير و زبر هيچ مگوي
اي نشسته تو در اين خانه پر نقش خيال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
من غلام قمرم, غير قمر هيچ مگوي
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگوي
بگو کی بود تو رو به گریه انداخت
کی بود که از بغضت ترانه می ساخت
کی بود که بی وقفه تو رو نفهمید
کی بهتر از تو رنگها رو می شناخت
بگو کی بود رنگ صدات رو دزدید
کی بود کی بود ترانه هات رو دزدید
کی بود که از سایه ی تو می ترسید
از کوچه ها صدای پات رو دزدید
کی بود کی بود من نبودم
من که دروغزن نبودم
شاید باید می پرسیدم
پیش تر از این می فهمیدم
شاید باید می فهمیدم اسیر ناباوری ام
آفتابی شو آفتابی شو
من یکی خاکستری ام
کی بود کی بود من نبودم
من که دروغزن نبودم
شاید باید می پرسیدم
پیش تر از این می فهمیدم
آفتابی شو آفتابی شو
که سرد سرد سردمه
باید به جنگ من برم
این آخرین نبردمه
من از توام من نه منم
باید طلسم و بشکنم
باید به سیم عاشقی
به سیم آخر بزنم
گریه نکن ای من من
به وقت جنگ تن به تن
چیزی نمونده به سحر
به ساعت تازه شدن
کی بود کی بود من نبودم
من که دروغ زن نبودم
شاید باید می پرسیدم
پیش تر از این می فهمیدم
آفتابی شو آفتابی شو
که سرد سرد سردمه
باید به جنگ من برم
این آخرین نبردمه
پس پشت پنجره عادت مرگه
باغ پاییزی ی ما مسلخ برگه
واژه پوسیده دل غزل گرفته
جایی که شبنم گل خود تگرگه
وقتی میر غضب خداوند زمینه
وقتی هر شب زده ای ستاره چینه
از تو خوندن از تو سر رفتن و موندن
حیرت و حسرت دیرینه همینه
با تو رفتن تا ته خواب پریا
با تو رقصیدن تا آخر صداها
چه شکوهی داره با تو با تو رفتن
تا همیشه حتی تا روز مبادا....
نور دیروز و هنوزم
ای چراغ سایه سوزم
گر بگیر از شام بی ما
تا ته روز مبادا......
ای هوای تازه ی باغ معلق
ای قدیمی مثل خواب دور زورق
همتی کن پای این طاق شکسته
دل دلی کن ای صدای خوب بر حق
زخمه های هق هق تو مرهم من
داغ لاله چون بناله شبنم من
دست و پایی کن تقلایی دوباره
ای تو راه باز پر پیچ و خم من
با تو رفتن تا ته خواب پریا
با تو رقصیدن تا آخر صداها
چه شکوهی داره با تو با تو رفتن
تا همیشه حتی تا روز مبادا........
نور دیروز و هنوزم...
دو مسافر بر در
دو رها تر در باد
از غزل افتاده
فرصتی بی فریاد
چشم ام این ناب ترین
لحظه را می بوسد
زن به من می گوید
باش تا نان بپزد
من به زن می خندم
زن به من می خندد
بی نفس بی سایه
بی صدا می سوزد
زن به شب می ماند
شب به آوازی دور
غزلی از شبنم
رختی از پوست نور
زن مرا می بوید - این تویی آری تو
خواب و بیداری تو - این تویی باز از نو
زن به من می گوید - باش تا می به رسد
من به زن می گویم - وای اگر وقت گل نی برسد
زن به من می گوید
غیبت سردی بود
خاک بی عشق باغ خاک ولگردی بود
زن مرا می رقصد
زن مرا می پرسد
زن مرا می خواند
زن مرا می فهمد
دست زن زیبا نیست
دست زن نایاب است
دست زن می روید
شب شب مهتاب است
من به زن می گویم
خانه ات یادم هست
وقت خوب گریه
شانه ات یادم هست
زن مرا می بوید
این تویی آری تو
خواب و بیداری تو
این تو یی باز از نو
زن به من می گوید
باش تا می برسد
من به زن می گویم
وای اگر وقت گل نی برسد
نترسون باغُ از گل
نترسون سنگُ از برف
نترسون ماهُ از ابر
نترسون کوهُ از حرف
نترسون بیدُ از باد
نترسون خاکُ از برگ
نترسون عشقُ از رنج
نترسون ما رو از مرگ
نه تیرُ دشنه
نه دارُ زندان
ستاره ها رو از شب نترسون
بخواب ای مهربان ای يار
بخواب ای كشتهء بيدار
بخواب ای خفتهء گلگون
بخواب ای غوطه ور در خون
سكوت سرخ خاك تو
صدای نينوا دارد
در اين دم كرده گورستان
تگرگ مرگ مي بارد
به سوك تو در اين مقتل
كدامين مويه و شيون
سكوت يأس در خانه
هجوم مرگ در برزن
تمام سينه ها عريان
تمام چهره ها خونين
تمام دست ها خالي
تمام چشم ها غمگين
به خاك مسلخ افتادند
در اين صحراي خونباران
برادرها جدا از هم
پدرها بی پسرهاشان
تو ای تن خفتهء گمنام
بخواب اكنون كه بسياري
لا لا لا لا ، لا لا لا لا
بخواب آري كه بيداري
در اين ويرانه خاك تو
كه شد يك باره چون صحرا
به يادت باغ مي سازند
برادرهای فرداها
به سوگ تو در اين مقتل
كدامين مويه و شيون
سكوت خشم در خانه
هجوم مرگ در برزن
برخيز و چاره كن فصلي دوباره كن
برخيز و چاره كن فصلي دوباره كن
با من بگو كه كدامين حديث باد
جز ميله هاي قفس
اين بار غصه را به قناري سپرده است
در جشنواره گل پاييز چه پر فريب
غمگين غزلواژه هجرت سروده است
برخيزوچاره كن فصلي دوباره كن
برخيزوچاره كن فصلي دوباره كن
آه از نهاد خسته پروانه بر نخواست
همراز رقص مرگ همراه شمع و اشك
مارا ببين چگونه كفتار روزگار
فرهنگ غصه داد
در ميهماني دشت تشنه باران
از ابر كينه ها
نباريد جز تگرگ قصاص ز آسمان
برخيزوچاره كن فصلي دوباره كن
برخيزوچاره كن فصلي دوباره كن
از تيرگي شب برادر رنگ غم
با صبح دلپذير از روشني بگو
آشتي كن تو با سرمستي بهار
با ابر غصه دار از دلخوشي بگو
زنگار غصه را از آينه بگير
با خاطره تو از دلبستگي بگو
برخيز و چاره كن فصلي دوباره كن
برخيز و چاره كن فصلي دوباره كن ...
کارِمن .....
منم که جنگلی بی زمين بود
به جرم کشف گل در اوين بودم
ترانه مال مردم نت به نت پيدا ، ولی گم بود
تمام حسرتِ من بوی گندم بود
رويا خود بيداريه
زخم تو زخمی کاريه
کار تو بالا رفتنه
رها شدن کار منه
اين کار من بود
اين کار من بود
اين راه من بود
اين راه من بود
نه زمين خاکِ قديمی نه هوا همون هواست
تاچشام کار ميکنه هرچی که مونده نا بجاست
داره از قبيله ما یکی يکی کم ميشه
هرچی دوست داشتمو دارم راهی عدم می شه
مثل ابرای زمستون دلم از گريه پره
شيشهء نازک دل منتظرِ تلنگره
غم سفره های خالی دستای نحيف مردم
داغ شلاق جهالت به تن شريف مردم
غم اعدام ستاره انهدام سرو آزاد
تيرباران شقايق باغبانی کردن باد
همه قطره های خونی که به خاکم شده فرياد
همه اين هایی که گفتم بغض هرروزمنه
منو درمن ميشکنه
مثل ابرای زمستون دلم از گريه پره
شيشهء نازک دل منتظرِ تلنگره
تو روزنهء نوری درخانهء ظلمت پوش
ديباچهء آوازی برمتن شبِ خاموش
چيزی به من از باران چيزی به من از پرواز
چيزی به من از گريه چيزی به من از آواز
می بخشی و می خوابی بر بستری ازاعجاز
می مانم و می رويم درسنگرِ يک آغوش
بر متن شب خاموش.
شب حوصله می سوزد وقتی که تو درخوابی
ظلمت همهء دنياست وقتی تو نمی تابی
تنديسهء تنها ئی درخوابی و زيبا ئی
مهتابی و بر پيکر دوری و همينجائی
درخانهء ظلمت پوش
توروزنه نوری .................
چيزی به من از باران چيزی به من از پرواز
چيزی به من از گريه چيزی به من از آواز
می بخشی و می خوابی بر بستری ازاعجاز
می مانم و می رويم درسنگرِ يک آغوش
بر متن شب خاموش
تو روزنهء نوری درخانهء ظلمت پوش
ديباچهء آوازی برمتن شبِ خاموش
درسنگرِ يک آغوش
اینک زیر نورافکن اوج شعرمن آخرین پرده قصه ،
هر چه ، هرچه که بود مثل فانوس گرم و روشن بود
چون پرنده اگر لرزیدم زیر باران،
این راه من بود، این راه من بود،
این راه من بود، این راه من بود
صد آه اگر کشیدم سایه ای را سر نبریدم
صد بار اگر بوسیدی من هزاران بار بوسیدم
زخم چین پیرهن هدیۀ دوست وقتن رفتن بود
خواب خوب بی قفس بودم بی تو رفتم با تو برگشتم
این کار من بود ، این کار من بود
در هم بودم بر هم بودم اما خود خودم بودم ،
در هم بودم بر هم بودم اما خود خودم بودم
سایه بودم شبنم بودم زخم گل را مرهم بودم کارم از نو سرزدن بود
این راه من بود ، این راه من بود،
این راه من بود، این راه من بود
صد آه اگر کشیدم سایه ای را سر نبریدم
زخم چین پیرهن هدیۀ دوست وقتن رفتن بود هرگز برنگشتم
این راه من بود، این راه من بود،
این راه من بود، این راه من بود
گفتی ازعشقم حذرکن چه بَد کردم نکردم
يادمو ازسر بَدر کن چه بَد کردم نکردم
روزاول گفته بودی ولی ازتو نشنيدم
توی آينهء ديروز کاشکی فردارو ميديدم
باتوعشق آمدو گُم شد هرچه بود زيرو زبرشد
لحظه هاخالی وخسته زندگی بی هوده ترشد
گفتی ازعشقم حذرکن چه بَد کردم نکردم
فکر آزار و خطر کن چه بَد کردم نکردم
عشق اولين توبودی باتومن عشقوشناختم
ای توعشق آخرينم رفتی و دردو شناختم
باتومن عشقو شناختم باتومن زندگی ساختم
ازکسی گلايه ایی نيست اگه باختم بتو باختم
گفتی ازعشقم حذرکن چه بَد کردم نکردم
عشقمو از سر بدر کن چه بَد کردم نکردم
هرکسی پس ازتوآمد خلوت منوبهم زد
ترو باز بيادم آورد اگرازعاطفه دَم زد
هرکسی پس ازتوآمد خلوت منوبهم زد
سرنوشتِ من نبوده سرنوشتِی که رقم زد
روزاول گفته بودی ولی ازتو نشنيدم
توی آينهء ديروز کاشکی فردارو ميديدم
باتوعشق آمدو گُم شد هرچه بود زيرو زبرشد
لحظه هاخالی وخسته زندگی بی هوده ترشد
گفتی ازعشقم حذرکن چه بَد کردم نکردم
فکر آزار و خطر کن چه بَد کردم نکردم
گفتی ازعشقم حذرکن چه بَد کردم نکردم
عشقمو از سر بدر کن چه بَد کردم نکردم
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
هميشه در گريز و در گذارم
نمی مانم به يکجا بی قرارم
سفر يعنی من و گستاخی من
هميشه رفتن و هرگز نماندن
هزاران ساحل و ناديده ديدن
به پرسش های بی پاسخ رسيدن
من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم
ساحل حصار من نیست
پایان کار من نیست
همدرد و یار من نیست
کسی که یار من نیست در انتظار من نیست
صدای زنده بودن در خروشم
به ساحل چون می یایم خموشم
به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست
اگر خاموش بشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست
من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم
ای ابر مرد مشرقی ای کوه
ای نگهبان قدسی خورشيد
روشنایی آتش زرتشت
يادگار صداقت جمشيد
ناجی سربلندی انسان
ای تو پيغمبر ، ای اهورایی
ای برای تو اين هيولاها
همه كوكی همه مقوایی
با كتاب ترانه های من
نه قصيده ، غزل لباس توست
مرد اسطوره ای شعر من
مخمل قلب من لباس توست
با كتاب پدربزرگ من
قصهء رويش تباهء هاست
قصهء امتداد شب تا شب
قصهء ممتد سياهی هاست
دفتر كهنهء پدر اما
پر سوال و گلايه و ترديد
حرف اگر هست ، حرف تنهایی
حرف آیا و حسرت و امید
با پدر ، آرزوی باغی بود
روی خاكی كه شكل مردن داشت
بس كه تن تشنه بود خاك من
پدرم شوق جان سپردن داشت
با من اما سبد سبد ميوه
از درخت غرور باغستان
كوزه كوزه زلال نور و عشق
برای قلب تشنهء انسان
مشرقی مرد پاسدار شرق
معنی جاودانهء اعجاز
خاك اگر خنده كرد و گندم داد
از تو بود ای بزرگ باران ساز
ای رسول برگ رستاخيز
دست حق بهترين سلاح توست
فاتح پاك در زمان جاری
رخش تاريخ ذوالجلال توست
از زمزمه دلتنگيم از همهمه بيزاريم
نه طاقت خاموشي نه ميل سخن داريم
آوار پريشاني است رو سوي چه بگريزيم
هنگامه حيراني است خود را به كه بسپاريم
تشويش هزار آيا وسواس هزار اما
يك عمر نمي*ديدم در خويش چه*ها داريم
دردا كه هدر داديم آن ذات گرامي را
تيغيم و نمي*بريم ابريــم و نمي*باريم
از زمزمه دلتنگيم از همهمه بيزاريم
نه طاقت خاموشي نه ميل سخن داريم
ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب
گفتند كه بيداريد گفتيم كه بيداريم
دوران شكوه باد از خاطرمان رفته*است
امروز كه سد بسته*است خشكيده و بي*باريم
از زمزمه دلتنگيم از همهمه بيزاريم
نه طاقت خاموشي نه ميل سخن داريم
تشويش هزار آيا وسواس هزار اما
يك عمر نمي*ديدم در خويش چه*ها داريم
دردا كه هدر داديم آن ذات گرامي را
تيغيم و نمي*بريم ابريــم و نمي*باريم
ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب
گفتند كه بيداريد گفتيم كه بيداريم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم
از زمزمه دلتنگيم از همهمه بيزاريم
نه طاقت خاموشي نه ميل سخن داريم
آوار پريشاني است رو سوي چه بگريزيم
هنگامه حيراني است خود را به كه بسپاريم
از زمزمه دلتنگيم از همهمه بيزاريم
نه طاقت خاموشي نه ميل سخن داريم
آوار پريشاني است رو سوي چه بگريزيم
اين چه شوريست که در دور قمر مي بينم
همه آفاق پر از فتنه و شر مي بينم
هر کسي روز بهي مي طلبد از ايام
علت آن است هر روز بتر مي بينند
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
بوته دانان همه از خون جگر میبینم
اسب تازي شده مجروح به زير پالان
طوق زرين همه بر گردن خر مي بينم
اين چه شوريست که در دور قمر مي بينم
همه آفاق پر از فتنه و شر مي بينم
دختران را همه در جنگ و جدل با مادر
پسران را همه بد خواه پدر مي بينم
هيچ رحمي نه برادر به برادر دارد
هيچ شفقت نه پدر را به پسر مي بينم
پند حافظ بشنو خواجه برو نيکي کن
که من اين پند به از گنج گوهر مي بينم
آفت زده به باغمون خوشه به خوشه
آفت زده به باغمون خوشه به خوشه
پشولنه به خونمون گوشه به گوشه
پشولنه به خونمون گوشه به گوشه
سر ديوار بيرونه داره بيغوش چپيخونه خون ريزونه
ميدون به ميدون سْر از خون جوونم
ميدون به ميدون سْر از خون جوونم
جونم دراسي جون شيرين جوونم
جونم دراسي جون شيرين جوونم
حبيبم اي رول و گلم سي چي ميري
قربون مردن روله جون نري اسيري نري اسيري
غم دنيا رو پامون ديده تنگ
ز رهر شو يار فرسنگ فرسنگ
غم جنگ تو اي با تير غيبي
كجا اي صاف جنگ شيشه و سنگ
از آسمون گر شب و روز پشه بباره
تا از زمين كه قيمت ميدون دست براره
مو كه نتونم بخونم چي چي نوشته
از پلنم به حال خون كه خم بهشته
سر ديوار بيرونه داره بيغوش چپيخونه خون ريزونه
شعله زد عشق و شعله زد عشق و من از نو ، نو شدم
پر شدم از عشق تو مملوع شدم
شوق شیدایی مرا از من گرفت ، من به خود برگشتم از تو ، تو شدم
آه با تو من چه رعنا میشوم آه با تو من چه زیبا میشوم
عطر لبخند خدا میگیرم و شکل آواز پری ها میشوم
آه هستی جز تمنای تو نیست ، آه لذت جز تماشای تو نیست
یک نفس دور از تو باشم مرده ام ، زندگی جز مرگ در پای تو نیست
آه با تو من چه رعنا میشوم آه با تو من چه زیبا میشوم
دل رویا گرفته! چه کابوسی ! مگه نه!
نه خورجینی نه اسبی نه فانوسی مگه مگه نه!
نه گلدسته نه محراب نه نافوسی مگه نه!
در این خواب بد بد من و تو خوب خوبیم!
من و تو شرق و غربیم ! شمال و جنوبیم
چه تصویر غریبی !همه بی سر !مگه نه؟
یکی شده با زمین بال کفتر! مگه نه؟
گل قالی سردار پلاسیده ! مگه نه؟
سره چل گیر قصه تراشیده! مگه نه؟
نترس از این سیاهی تو شبتابی مگه نه؟
نترس از مرگ دریا خود آبی مگه نه؟
هنوز دسته تو تنها خود سازه! مگه نه؟
با تو جمعه ی دلگیر چه دلبازه! مگه نه؟
صدای تو بی پایان سر اغازه ! مگه نه؟
خواب این شرم شرقی چقدر نازه مگه نه؟
توی این ساعت شوم توی این فصل کبود
وسط تعزیه هیشکی نیست .هیشکی نبود
توی هبر و وبر این جشن جنجال سکوت
کی صداتو برده میهن خشم الود؟
خورشید تو کی برده و کی سایه تو اتیش زده؟
کی از پی این همه شب شب رفته و شب اومده
مگه تو تقویم سکون ستاره تو چاه کیه
سال روی شاخ چی و خندق سر راه کیه؟
بگو تو فال قهوه مون عجوزه بد خواه کیه؟
افتاب لب بوم کی و عقرب روی ماه کیه؟
خونه از گریه پره
کوچه از مرگ غزل
توی ویرونی باغ
نعش گل بفل بغل
قطره ای از اشک اینجاست
شعله ای آه اونجا
پاره ای گل اینجا
تیکه ای ماه اونجا
کوچه تا کوچه هراس
لب به لب نعش دعا
لشکر گلخوارو کی به راه انداخته؟
خواهر خورشید و کی به چاه انداخته؟
با تو ای همدرد ای عشق
با تو درمان یافت این دل
خانه ات جاوید اباد
از تو سامان یافت این دل
ای سر و پا عاطفه
جز یاری ات یاری ندارم
ای کلامت شعر و بوسه
بی تو غمخواری ندارم
اسمان خانه ات
یه کهکشان رنگین کمان
و ان نگاهت
روشنی چون نو عروس اسمان است
زندگانیت ترانه
گریهایت عاشقانه
واژهایت ساده گویی
گفتگوی کودکانه
دیدگانت بامدادان
اشکهایت چشمه ساران
چهره ات رنگه سپیده
گونهایت لاله زاران
گیسوانت ابشاران
زلف جنگل زیر باران
پیکرت امیزه ای از عطر پاک گلعزاران
با تو ای همدرد ای عشق
با تو باران در بهاران
مثل یه قطره تو دریا
گم شدن در جمع یاران
با تو ای همزاد! هم دل ! با توام بی باده مستم
سر نپیچم هرگز از ان عهد و پیمانی که بستم
اسمان خانه ات
ای سراپا بی نیازی
یه کهکشان رنگین کمان است در کنارت بی نیازم
و ان نگاهت
با تو رودم با تو ابرم
روشنی چون نو عروس اسمان است
هم نشیبم هم فرازم
زندگانیت ترانه
اب و خاک و باد و اتش
گریهایت عاشقانه
خانه در تو جمله در تو
واژه هایت ساده گویی
مهر و کین و خشم و بخشش
گفتگوی کودکانه
جمع در تو سر به سر تو
دیدگانت بامدادان
افتاب اسمانی
اشکهایت چشمه ساران
بی نهایت بیکرانی
چهره ات رنگه سپیده
دشمن سردی و ظلمت
گونهایت لاله زاران
روشنی بخش جهانی
امروز چه دلتنگم امروز چه دلتنگم
مثل من که مثل من گم ترانه کم رنگم
امروز چه دلتنگم خاکستری ام انگار
همخاطره زنبق یه لحظه پس از رگبار
امروز چه دلتنگم
از جنس تکاپوی مصنوعی فواره
در حاشیه تکرار امروز چه دلتنگم
مبهوت و کبود و گس!
بر حضور مجروحم چه فاخته چه کرکس
چه سرخ خیابان و چه قهوه ای کوچه
شکل سایه ی ابرم بودنی سیاه و بس
بر مرکب چوبینم از کوچ نمی مانم
همساعت میدانچه بر دایره میرانم
بی حوصله بی رویا دریاچه اندوهم
تدوین جلگه و جنگل سوگواری کوهم
آه! ای من جان خسته
عصیان فرو خفته
انفجار پنهان و افسانه ناگفته
امروز که دلتنگم ناگهان طغیان کن
شهر بهت و بهتان رو به حتدثه مههمان ک
من و تو در گذر تند باد حادثه ها
هزار مرتبه اوج و حضيض ديده ايم
مپوش چشم اميد از وطن
که ما زين بيش به عمر خويش چه ضد و نقيض ها ديدم
...
نگفتمت تنها مرو شب در کمين نشسته
سيمای عمر آزاده را غم بر جبين نشسته
نگفتمت با من بيا تا سرزمين خورشيد
که رنگ غم بر قامت اين سرزمين نشسته
نگفتمت که ظلمت بر جاده ها نشسته
صد پيچ کاروان کش تا شهر ما نشسته
رفتی و به راه مانده ای در شب سياه مانده ای
رفتی و به راه مانده ای در شب سياه مانده ای
...
آماده شو ای همسفر که بر خطر بار دگر پا بنهيم
به يکدگر باردگر دست دل و يگانگيها بدهيم
کن رها بازوی دربند مرا پای دربند دماوند مرا
خيز و چيره شو بر خطر فکر چاره کن همسفر
...
همت کن و از عزم خود ياری طلب که پشت شب ميشکند
که جلوه خورشيد ما پلاس شب زخانه بيرون فکن
کن رها بازوی دربند مرا پای دربند دماوند مرا
خيز و چيره شو بر خطر فکر چاره کن همسفر
به دنبال كدامين قصه و افسانه مي*گردي
در اين بيغوله رد پايي از ياران نمي*يابي
چراغ شيخ شد خاموش و اين افسانه روشن شد
كه در شهر ددان ميراثي از انسان نمي*يابي
در دو روز عمر كوته سخت جاني كردم
با همه نامهربانان مهرباني كردم
همدلي هم آشياني هم زباني كردم
بعد از اين بر چرخ بازيگر اميدم نيست نيست
آن سرانجامي كه بخشايد نويدم نيست نيست
هديه از ايام جز موي سپيدم نيست نيست
من نه هرگز شكوه*اي از روزگاران كرده*ام
نه شكايت از دورنگي*هاي ياران كرده*ام
گرچه شكوه بر زبانم مي*فشارد استخوانم
من كه با اين برگريزان روز و شب سركرده*ام
صد گل اميــــد را در سينه پرپر كرده*ام
دست تقدير اين زمانم كرده همرنگ خزانم
پشت سر پلها شكسته پيش رو نقش سرابي
هوشيار افتاده مستي در خرابات خــــرابي
مهرباني كيميا شد مردمي ديريـست مرده
سرفرازي را چه داند سر به زيري سرسپرده
مي*روم دل*مردگي*ها را ز سر بيــــرون كنم
گر فلك با مــــن نسازد چرخ را وارون كنم
بر كلام ناهمــاهنگ جدايـــــي خط كشم
در سرود آفرينش نغمــــه*اي موزون كنم
در دو روز عمر خود بسيار هرمان ديده*ام
بس ملامتها كز اين نامردمان بشنيده*ام
سر دهد در گوش جانم موي همرنگ شبانم
من كه عمر رفته بر خاكستر غم چيده*ام
زين سبب گردي ز خاكستر به خود پاشيده*ام
گــــر بمانم يا نمانم بند*ه پيـــــر زمانم
گــــر بمانم يا نمانم بند*ه پيـــــر زمانم
یاران زه چه رو رشته الفت بگسستند
عهدی که روا بود دگر باره نبستند
آن مردمکان از سر اندیشه ندیدند
که این بی خردان حرمت انسان بشکستند
ما را دگر از تعنه دشمن گله ای نیست
که آن عهد که بستیم رفیقان بشکستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند
آن یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله سالار کجائی که ببینی
دزدان همگی همره این قافله هستند
دردا در گنجینه بماران بگشودند
اندوه که بر دوست ره خانه ببستند
دردا در گنجینه بماران بگشودند
اندوه که بر دوست ره خانه ببستند
افسوس که کاشانه به دشمن بسپردند
آن قوم که بیگانه و بیگانه پرستند
افسوس که کاشانه به دشمن بسپردند
آن قوم که بیگانه و بیگانه پرستند
افسوس همه سلسله داران بغنودند
وان یکه سواران همه از پا بنشستند
ای قافله سالار کجائی که ببینی
دزدان همگی همره این قافله هستند
دردا در گنجینه به ما را بگشودند
اندوه که بر دوست ره خانه ببستند
دردا در گنجینه به ماران بگشودند
اندوه که بر دوست ره خانه ببستند
بيا لب واكنيم هم غصه ي من
بيا بيدار كنيم خوابيده ها رو
بيا آشتي بديم با قصه هامون
تمام دستاي از هم جدا رو
بيا گلخونه كن ويرونه ها رو
كه قمري جاي زاغا رو بگيره
نمي خوام گلدون مادربزرگم
رو طاقچه از بوي غربت بميره
قفلاي خوني صندوقچه ي ما
هزارون ساله گم كرده كليده
بيا با قلبامون رستم بسازيم
كه اون كه دشمنه ، ديو سفيده
بيا قفل و كليد رو مهربون كن
كه سخته سوت و كور خونه هامون
بيا با دستاي هم پل ببنديم
كه رد شه قاصد از رودخونه هامون
اگه شب مثل زندون تنگ و تاره
كليد صبحمون تو دستاي ماست
اگه امشب ، شب مرگ ستاره ست
چراغ راهمون خورشيد فرداست
خونه سرد و سوت و كوره
با اميد آينه دق واسه من سنگ صبوره
با اميد آينه دق واسه من سنگ صبوره
پسرم وقتي كه تو دنيا بياي
چراغ خونمو روشن مي كني
پسرم وقتي بياي با خنده*هات
به دلم رنگ جووني مي زني
پسر پسر زندگيمو پر مي كنه
پسر پسر قند عسل ميشي برام
عصاي دستم ميشي تا بزرگ شدي
من از خدا غير تو چيزي نمي*خوام
خونه خالي خونه سرده
خونه سرد و سوت و كوره
با اميد آينه دق واسه من سنگ صبوره
با اميد آينه دق واسه من سنگ صبوره
پسرم وقتي كه تو دنيا بياي
چراغ خونمو روشن مي*كني
پسرم وقتي بياي با خنده*هات
به دلم رنگ جووني مي*زني
پسر پسر زندگيمو پر مي*كنه
پسر پسر قند عسل مي*شي برام
عصاي دستم مي*شي تا بزرگ شدي
من از خدا غير تو چيزي نمي*خوام
صدايم كن اي صداي تو پرده شب را چنگ ويراني
خوشا با صداي تو از خود گذشتن
صدايم كن صدايم كن صدايم كن
صداي تو خنجر صداي تو سنگر
از اين دام وحشت رهايم كن
بخوان آواز هميشه سبز رها شدن از شب خسته
كه تا شكوفد گلهاي سرخ ترانه بر هر لب بسته
به جشن طلوع گل و نور و گندم
صدايم كن صدايم كن صدايم كن
در اين فصل گلگون در اين باغ پرپر
براي شكفتن رهايم كن
ببين شب خون به باغ گلگون چگونه دشنه مي بارد
بخوان و بخوانيم سرود شكفتن
كه شام خون سحر دارد سحر دارد سحر دارد
صدايم كن اي صداي تو بانگ بيداري در ديار ما
صدايم كن اي صداي تو شعر سرخ خشم تبار ما
خوشا با صداي تو از خود گذشتن
صدايم كن صدايم كن صدايم كن
بزرگت مي كنم يادت نمياد
لالا كن بوته خوشرنگ پنبه
كه با ما دست اين دنيا به جنگه
شب مهتابيه امشب دوباره
مامات رفته دل من بي قراره
مامات رفته به جاده تباهي
الهي بشكنه قلبش الهي
مي خواست با فقر و بدبختي بجنگه
مي گفت بيهوده مردن خيلي ننگه
اجل اومد رسيد هنگام مرگش
فنا شد در فساد اون قلب تنگش
شب مهتابيه امشب دوباره
مامات رفته دل من بي قراره
مامات رفته به جاده تباهي
الهي بشكنه قلبش الهي
مي خواست با فقر و بدبختي بجنگه
مي گفت بيهوده مردن خيلي ننگه
اجل اومد رسيد هنگام مرگش
فنا شد در فساد اون قلب تنگش
سفارش كرده غمخوار تو باشم
به روز و شب پرستار تو باشم
بزرگ شي و بجنگي با گناهاش
كه ساموني بگيره آرزوهاش
حالا من موندم و تو توي خونه
عزيزم قلب تو خيلي جوونه
حالا من موندم و تو توي خونه
كارون صدايت مي زند پرواز كن پرواز كن
همراه با كارون ما فرياد كن فرياد كن
با دشمن بيداد گر بيداد كن بيداد كن
تا وارهند از قيد و بند اين مردم محنت زده
تا پايه ظلم و ستم ويران شود در شهر و ده
كارون ما كارون ما بشنو حديث سوز ما
از قطره هاي خون ما قلبت به رنگ لاله شد
تا ريشه آزادگي در قلب ميهن پاره شد
كارون ما كارون ما بشنو حديث سوز ما
از حسرت ديروز ما از ماتم امروز ما
تا كي تند بر پود ما تار سياد بندگي
تا كي خلد خار ستم بر پاي لخت زندگي
زحمت ار آن ما همه . رحمت از آن ديگران
ذلت به كوي ما همه ، عزت به كوي ديگران
كارون ما كارون ما بشنو حديث سوز ما
از حسرت ديروز ما از ماتم امروز ما
اي شاهد درد و بلاي روز و شب افزون ما
كارون درد آلوده و دل خسته و محزون ما
كارون ما كارون ما بشنو حديث سوز ما
از حسرت ديروز ما از ماتم امروز ما
دل و دلدار و دل آروم مايه
نميدم اين ولايت را به دشمن
زموني كه حقيقت يار مايه
نميدم اين ولايت را به دشمن
زموني كه حقيقت يار مايه
نياد اون روزي كه ايران خوار گرده
به دست دشمنش بيمار گرده
الهي جان و مالم هر چه دارم
فداي موطنم ايران گرده
الهي دشمنت بي خانمون بي
ذليل و دربدر در اين زمان بي
مترس از دست غدار زمونه
كه يارت ملت ايران زمين بي
مترس از دست غدار زمونه
كه يارت ملت ايرن زمين بي
نه چوپاني به صحرا دم به ني داد
نه گل روئيد نه زنبور پر زد
نه مرغ كدخدا برداشت فرياد
كوچه ها باريكن دكونا بسته س
خونه ها تاريكن طاقا شكسته س
از صدا افتاده تار و كمونچه
مرده مي برن كوچه به كوچه
نگاه كن! مرده ها به مرده نميرن
حتي به شمع جون سپرده نميرن
شكل فانوسين كه اگه خاموشه
واسه نفت نيست هنوز يه عالم نفت توشه
از صدا افتاده تار و كمونچه
مرده مي برن كوچه به كوچه
جماعت من ديگه حوصله ندارم
به خوب اميد و از بد گله ندارم
گر چه با ديگرون فاصله ندارم
كاري با كار اين قافله ندارم
از صدا افتاده تار و كمونچه
مرده مي برن كوچه به كوچه
برآن دوکی که بر رف بی صدا ماند
بر آن آئینه زنگار بسته
برآن گهواره کش دستی نجنباند
بهار منتظر بی مصرف افتاد
به هر بامی درنگی کرد و بگذشت
به هر کوئی صدائی کرد و بگذشت
کسی پیدا نشد غمناک و خوشحال
که پا بر جادهء خلوت گذارد
کسی پیدا نشد در مقدم باد
که شادان یا غمین آهی برآرد
کسی ازکومه سر بیرون نیاورد
نه مرغ از لانه نه دود از اجاقی
هوا با ضربه های دف نجنبید
گلی خود روی برنامد زباغی
بهار خاموش آمد دریغا از حیاتی
در این ویران سرای محنت آور
بهار خاموش آمد دریغا از نشاطی
که شمع افروزد و بگشایدش در
من همه تن انالحقم كجاست دار خسته*ام
در همه جاي اين زمين همنفسم كسي نبود
زمين ديار غربت است از اين ديار خسته*ام
كشيده سرنوشت من به دفترم خط عزا
از آن خطي كه او نوشت به يادگار خسته*ام
به گرد خويش گشته*ام سوار اين چرخ و فلك
بس است تكرار ملال ز روزگار خسته*ام
دلم نمي تپد چرا به شوق اين همه صدا
من از عذاب كوه بغض به كوله بار خسته*ام
هميشه من دويده*ام به سوي مسلخ غبار
از آن كه گم نمي شوم در اين غبار خسته*ام
به من تمام ميشود سلسله رو به زوال
من از تبار حسرتم كه از تباه خسته*ام
قمار بي برنده*ايست قمار تلخ زندگي
چه برده و چه باخته از اين غمار خسته*ام
ايران در سايه ي دار است
منشينيد خموش
زير ساطور تبه كاران است
ياران منشينيد خموش
در كشور ما سرب سوزان است پاسخ گر بپرسي از عدالت
منشينيد خموش
هر ره ديگر بود مسدود جز راه رذالت
منشينيد خموش
ياران ايران در سايه ي دار است
منشينيد خموش
گرديد وطن غرقه ي اندوه و مهن
واي وطن واي وطن واي
سرخند از اين غصه سفيدان چمن
واي وطن واي وطن واي
خيزيد رويم از پي تابوت و كفن
واي وطن واي وطن واي
اي غرقه در هزار غم بي دوا وطن
اي طعمه ي گرگ اجل مبتلا وطن
قربانيان تو همه گلگون قبا وطن
عزيز وطن غريب وطن بي نوا وطن
بي كس وطن غريب وطن بي نوا وطن
مادر ببين عروس وطن بي جهاز شد
مادر ببين دست اجانب دراز شد
هر شقه اش نصيب پلنگ و گراز شد
عزيز وطن غريب وطن بي نوا وطن
بي كس وطن غريب وطن بي نوا وطن
در هيچكس همت و دين و ثبات نيست
جان كندن است زندگي ما حيات نيست
از هيچ سمت راه گريز و نجات نيست
اي خاك تو جواهر و لعل و طلا وطن
تهرانيان همه گرفتار مصيبتند
گيلانيان همه بر زوال و وحشتند
تبريزيان گرفتار محنتند
از بهر مرد و زن شده محنت سرا وطن
عزيز وطن بي نوا وطن
آن عقربي كه بر وطن افتاد
آن خائنين ستمگر و جلاد حاضرند
آن مهر و دفتر اسناد حاضر است
كردند بر تو ناخلفان ظلمها وطن
عزيز وطن غريب وطن بي نوا وطن
وقتي تو شب گم ميشدم ستاره شب شكن نبود
ميون اين شب زده ها كسي به فكر من نبود
وقتي تو شب گم ميشدم همخونه خواب گل ميديد
همسايه از خوشه باد سبد سبد خنده ميچيد
آواز خون كوچه ها شعراشو از ياد برده بود
چراغا خوابيده بودن شعلشونو باد برده بود
آخ اگه شب شيشه اي بود پل به ستاره ميزدم
شكست آيينه شب و نيزه خورشيد مي شدم
آخ اگه مرگ امون ميداد دوباره باغ ميشدم
تو رگ يخ بسته خاك نبض چراغ ميشدم
وقتي تو شب گم ميشدم ستاره شب شكن نبود
ميون اين شب زده ها كسي به فكر من نبود
آخ كه تو اقيانوس شب سوختنم’ كسي نديد
تو برزخ بيداد شب كسي به دادم نرسيد
وقتي تو شب گم ميشدم دلم ميخواست شعله بشم
رو سايه هاي يخ زده دست نوازش بكشم
دلم ميخواست آشتي بدم تگرگ و با اقاقيا
خورشيد مهربوني رو مهمون كنم تو خونه ها
آخ اگه مرگ امون ميداد دوباره باغ ميشدم
تو رگ يخ بسته خاك نبض چراغ ميشدم
وقتي تو شب گم ميشدم...
طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است
غزل پريده رنگ است دل ترانه تنگ است
نه در زمين نه در زمان جاي درنگ است
بيا كه وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
مرا حوصله تنگ است
هر كسي همنفسم شد دست آخر قفسم شد
من ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد
اون كه عاشقانه خنديد خنده*هاي من رو دزديد
پشت پلك مهربوني خواب يك توطئه مي*ديد
رسيده*ام به ناكجا خسته از اين حال و هوا
حديث تن نيست مرا طاقت من نيست
مرا طاقت من نيست مرا طاقت من نيست
نه در زمين نه در زمان جاي درنگ است
بيا كه وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
مرا حوصله تنگ است
هر كسي همنفسم شد دست آخر قفسم شد
من ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد
اون كه عاشقانه خنديد خنده*هاي من رو دزديد
پشت پلك مهربوني خواب يك توطئه مي*ديد
رسيده*ام به ناكجا خسته از اين حال و هوا
حديث تن نيست مرا طاقت من نيست
مرا طاقت من نيست مرا طاقت من نيست
طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است
دل ترانه تنگ است غزل پريده رنگ است
نه در زمين نه در زمان جاي درنگ است
بيا كه وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
مرا حوصله تنگ است
نمی دانی كه من در هر ستاره كه مه را تا سحر یار و ندیم است
و یا در چهره سرخ شقایق كه خود بازیچة دست نسیم است
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نمی دانی كه من در قطرة اشك كه روزی مظهر خشم تو بوده
ویا در شط خونین افقها كه روزی منظر چشم تو بوده
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
در اندوه غریبان در آه بی نصیبان
در آن شبنم در آن گل در عشق پاك بلبل
در ایام بهاران در آب چشمه ساران
در آن سر گشتگیها در این گمگشتگیها
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
من اينك در رواق كهكشانها در آوای حزین كاروانها
درآن رنگین كمان پیرو خسته در آن اشكی كه بر مژگان نشسته
درآن جامی كه خالی مانده از می در آوایی كه برمی خیزد از نی
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
در اندوه غریبان در آه بی نصیبان
در آن شبنم در آن گل در عشق پاك بلبل
در ایام بهاران در آب چشمه ساران
در آن سر گشتگیها در این گمگشتگیها
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
يادمه بچه بوديم تو گذشته هاي دور
اون زمون كه قلب ما پر بود از شادي و شور
روزي که تورو ديدم موهاتو بافته بودي
با گل سپيد ياس يه روبند ساخته بودي
روزي که تورو ديدم موهاتو بافته بودي
با گل سپيد ياس يه روبند ساخته بودي
بعد از اون روز قشنگ از خدا راضي شدم
از دم صبح تا غروب با تو هم بازي شدم
چه روزاي خوبي بود ولي افسوس زود گذشت
تا يه چشم به هم زديم روز و هفته ها گذشت
چه روزاي خوبي بود ولي افسوس زود گذشت
تا يه چشم به هم زديم روز و هفته ها گذشت
يادمه روي درخت دوتا دل كنده بوديم
سال بعد از اون كوچه ما ديگه رفته بوديم
شايد اون دلا ديگه خشکيده رو ساقه ها
شايد هم بزرگ شده زير بال شاخه ها
شايد اون دلا ديگه خشکيده رو ساقه ها
شايد هم بزرگ شده زير بال شاخه ها
چنان دل کندم از دنیا, که شکلم شکل تنهایی ست
ببین مرگ من را در خویش, که مرگ من تماشایی ست
مرا در اوج می خواهی, تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز, مرا امروز تماشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
شمالي گفتي و شعر يادم اومد
مثل شيرين كه بود فرهادم اومد
بلند گفتم آهاي مردم چه ساده ان
يه باري رو دوش فريادم اومد
همه چيزا كه يادم رفته بودن
همه اش چشم بسته از سر يادم اومد
خزر با ماهي ها و گيله مرداش
زنها و بچه ها و پيرمرداش
با اون گوش ماهيهاي رنگ وارنگاش
همه ریزا و درشتا و بلنداش
شمالي بوي بارون داره كوزه ات
بذار مكتب بره طفل رفوزه ات
نرو خوش باش و قلك خالي بفروش
بذار پا رو زمين بردارش از روش
كمك كن تا خرابا رو بسازيم
براي ساختنش جون منم روش
براي ساختنش جون منم روش
همه دنيا فداي تاري از موش
بباف با دست پرپينه ات حصير’
بشورش از قفس اسم اسير’
طناب’ پاره كن زنجير’ بنداز
بزن باز از سر نو زير آواز
تمام شاليكارا رو خبر كن
همه درياهارو زيروزبركن
بدون فردا ديگه آزادي داريم
هزارتا ده به ده آبادي داريم
ی بزرگ ای بی نهایت
اي همه دار و ندارم
اعتبارم اي ولايت
گريه هام تو , خنده هام تو
گفتنم تو , خواستنم تو
وقت زادن پيرهنم تو
وقت مردن كفنم تو
پيش تو دريااحقيره
پيش تو دنيا حقيره
كي ميتونه از تو باشه
اما دور از تو بميره
منه عاشق كي ميتونم
لايق خاك تو باشم
من که میمیرم اگه که یه روزی از تو جدا شم
لایق عشق تو یک روز
کمونو گذاشت تو جونش
اما باز پيش تو كم بود
عشق ارش با كمونش
اگه تو بخواهي از من
جرات و نفس ميگيرم
از صدام يه تير مي سازم
يه كمون به دست ميگيرم
حتي با دست بريده
از صدام يه تير ميسازم
اگه تو بخواهي از من
حتي جونمو ميبازم
سر در گمه هميشه
طلسم كور اين گره
يه لحظه وا نميشه
طناب سرنوشت من
تنها پل عبوره
اما به بيراهه ميره
اون گرهي كه كوره
ديروز مسير قصه هام
يه جاده بود به خورشيد
امروز به بيراهه شده
به شوره زار ترديد
از بود و از نبودن
دل كندم و بريدم
تا نيمه جون و خسته
به اين گره رسيدم
به من كمك كن اي عشق
اين گره رو وا كنم
به قيمت سقوطم
راهمو پيدا كنم
كلاف سرنوشت من
سر در گمه هميشه
طلسم كور اين گره
يه لحظه وا نميشه
طناب سرنوشت من
تنها پل عبوره
اما به بيراهه ميره
با گره اي كه كوره
نه پشت سر راهي دارم
نه راهي پيش رومه
اينجا نه آغازه برام
نه راه من تمومه
ببين كه جون ندارم
هميشه در تلاشم
نذار تو اين بيراهه
هستيمو من ببازم
به من كمك كن اي عشق
اين گره رو وا كنم
به قيمت سقوطم
راهمو پيدا كنم
چه مي خواهي از اين حال خرابم
تو كه با مو سر ياري نداري
چرا هر نیمه شو آيي به خوابم
چرا هر نبمه شو آيي به خوابم
فلك در قصد آزارم چرايي
گلم گر نيستي خارم چرايي
تو كه باري ز دوشم بر نداري
ميونه بار سر بارم چرايي
تو كه نوشم نهي نيشم چرايي
تو كه يارم نهي پيشم چرايي
تو كه مرحم نهي زخم دلم را
نمك پاش دل ريشم چرايي
نمك پاش دل ريشم چرايي
خدايا داد از اين دل داد از اين دل
كه يكدم مو نگشتم شاد از اين دل
چو فردا داد خواهان داد خواهند
بگويم صد هزاران داد از اين دل
چو فردا داد خواهان داد خواهند
بگويم صد هزاران داد از اين دل
دلم دور است و احوالش ندونم
كسي خواهد كه پيغامش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتي ده
كه ديداري به ديدارش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتي ده
كه ديداري به ديدارش رسونم
اگه دردم يكي بودي چه بودي
اگه غم اندكي بودي چه بودي
ببالينم حبيبي يا طبيبي
از اين هر دو يكي بودي چه بودي
ندونم لخت و عريونم كه كرده
كدوم جلاد بي جونم كه كرده
بده خنجر كه تا سينه كنم چاك
ببينم عشق تو با مو چه كرده
بده خنجر كه تا سينه كم چاك
ببينم عشق تو با مو چه كرده
بخواب اين آخرين خواب تو شيرين
پس از اين قهرمان قصه هايي
تو اي سرباز و اي فرزند بهتر
جدا از بستر و آغوش مادر
به غسلت مي برم با ديده ي تر
به تو پوشم كفن از ياس پرپر
لالايي لالايي لالايي عزيز نازنين من لالايي
بخواب اين آخرين خواب تو شيرين
پس از اين قهرمان قصه هايي
به اون گوري كه شد گهواره تو
براي پيكر صد پاره تو
مي خونم من اگه بسته ز بيداد
گلوي مادر بيچاره تو
شد از خون تو خاك جبهه رنگین
در اون ظلمت سراي سرد و غمگين
بخواب ايران ز تو بر جا مي مونه
عزيزم آخرين خواب تو شيرين
لالايي لالايي لالايي عزيز نازنين من لالايي
بخواب اين آخرين خواب تو شيرين
پس از اين قهرمان قصه هايي
به اون گوري كه شد گهواره تو
براي پيكر صد پاره تو
مي خونم من اگه بسته ز بيداد
گلوي مادر بيچاره تو
شد از خون تو خاك جبهه رنگین
در اون ظلمت سراي سرد و غمگين
بخواب ايران ز تو بر جا مي مونه
عزيزم آخرين خواب تو شيرين
لالايي لالايي لالايي عزيز نازنين من لالايي
بخواب اين آخرين خواب تو شيرين
پس از اين قهرمان قصه هايي
لالايي لالايي لالايي عزيز نازنين من لالايي
دارم ز جان ای مه*لقا مهر تو پنهان در بغل
باشد مرا از فرغتت داغ فراوان در بغل
باشد مرا از فرغتت داغ فراوان در بغل
در كنج عزلت سربرم دور از رقيبان دغل
دور از رقيبان دغل
در كنج عزلت سربرم دور از رقيبان دغل
دور از رقيبان دغل
هر شب خيالت را كِشم ای ماه تابان در بغل
هر شب خيالت را كِشم ای ماه تابان در بغل
دارم ز جان ای مه*لقا مهر تو پنهان در بغل
جانا ز دست عشق تو يك دم نباشد راحتم
يك دم نباشد راحتم
جانا ز دست عشق تو يك دم نباشد راحتم
يك دم نباشد راحتم
بی *تو به دنيا سرورم با آه و افغان در بغل
بی تو به دنيا سرورم با آه و افغان در بغل
دارم ز جان اي مه*لقا مهر تو پنهان در بغل
جانا ز دست عشق تو يك دم نباشد راحتم
يك دم نباشد راحتم
جانا ز دست عشق تو يك دم نباشد راحتم
يك دم نباشد راحتم
بی *تو به دنيا سرورم با آه و افغان در بغل
بی *تو به دنيا سرورم با آه و افغان در بغل
ابر گريونه دلم چشمه خونِ دلم
نميتونم دلم رو راضي كنم
اين دل ديوونه رو راضی به اين بازی كنم
يه بهونه براي بودن و موندن ندارم
تو گلوم بغض غمه هوای خوندن ندارم
همه جا سرد و سياه رو لبهام ناله و آه
سر من بي*سايه*بون نگهم مونده به راه
دست من غمگين و سرد تو گلوم يه گوله درد
نه بهاري نه گـلي پاييزه پاييز زرد
دلي كه دلدار نداره با زندگي كار نداره
غريب اين ديارم يه آشنا ندارم
سرم بي سايه بونه دلم يه پارچه خونه
غم تو دلم نشسته بال و پرم شكسته
غريب اين ديارم يه آشنا ندارم
سرم بي سايه بونه دلم يه پارچه خونه
همه جا سرد و سياه رو لبهام ناله و آه
سر من بي سايه*بون نگهم مونده به راه
دست من غمگين و سرد تو گلوم يه گوله درد
نه بهاري نه گـلي پاييزه پاييز زرد
دلي كه دلدار نداره با زندگي كار نداره
غريب اين ديارم يه آشنا ندارم
سرم بي**سايه*بونه دلم يه پارچه خونه
غم تو دلم نشسته بال و پرم شكسته
غريب اين ديارم يه آشنا ندارم
سرم بي*سايه*بونه دلم يه پارچه خونه
ولی زخم از همه خوردن شده كارم
از غريب و كسي كه وصله جونه
پشت پا خوردن و مردن شده كارم
كاشكی هشياری نصيبم نمي*شد
باعث رنج و فريبم نمي*شد
آخه هشياری غم بزرگيه
كاشكی هشياری نصيبم نمي*شد
بعضی*ها قيد همه چی رو زدن
بعضی*ها اسير اقبال بدن
اون بالا نشستی گوش كن ای خدا
چه عذابيه به دنيا اومدن
كاشكي هشياري نصيبم نمی شد
باعث رنج و فريبم نمی شد
آخه هشياری غم بزرگيه
كاشكی هشياری نصيبم نمی *شد
هركجا پا میذارم هرجا كه مي*رم
پيش چشم*هام مي*بينم حلقه داری
ای خدا من خودمم هيچ نمیدونم
چرا هر گل پيش چشم*هام مي*شه خاری
كاشكي هشياري نصيبم نمی شد
باعث رنج و فريبم نمی شد
آخه هشياری غم بزرگيه
كاشكي هشياری نصيبم نمي*شد
مرگ تدريجي شده هستي برام
نقش خنده ديگه مرده رو لب*هام
اي خدا هركسي از راه مي*رسه
مي*كنه چاه دورنگي پيش پام
كاشكي هشياري نصيبم نمي*شد
باعث رنج و فريبم نمي*شد
آخه هشياري غم بزرگيه
كاشكي هشياري نصيبم نمي*شد
به جون خسته*ام باز هم تب اومد
باز هم از لاله خونين قلبم
خدايا بانگ يارب يارب اومد
شب اومد باز شب اومد باز شب اومد
به جون خسته*ام باز هم تب اومد
هوا تاره چراغ هم سوت و كوره
تنم داره مي*سوزه مثل كوره
خدايا يار من كي برميگرده
آخه اين از خداوندي به دوره
هوا تاره چراغ هم سوت و كوره
تنم داره مي*سوزه مثل كوره
خدايا يار من كي برميگرده
آخه اين از خداوندي به دوره
چه كجدار و مريضي دارم امشب
چه درد ناله*خيزي دارم امشب
خدايا اين حبيــبه يا طبيــبه
چه مهمون عزيزي دارم امشب
خدايا اين حبيــبه يا طبيــبه
چه مهمون عزيزي دارم امشب
باز هم آفتاب غروب كرد و شب اومد
به جون خسته*ام باز هم تب اومد
بازم از لاله خونين قلبم
خدايا بانگ يارب يارب اومد
شب اومد باز شب اومد باز شب اومد
به جون خسته*ام باز هم تب اومد
دلامون جای غمه لونه درده
تورو بی من منو دور از تو گذاشته
چی بگم؟ با من و تو دنیا چه کرده؟
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
تو دلم این همه غم جا نمیگیره
چی به جز غم داره این دل که اسیره
گفتی از یاد میره این غمها یه روزی
تو دلم ریشه دوونده دیگه دیره
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
تو میگی نامه نوشتی نرسیده
از تو یک خط یا نشون هیچکی ندیده
منم امشب واسه تو نامه نوشتم
اما اشکام همه رو نامه چکیده
تو میگی نامه نوشتی نرسیده
از تو یک خط یا نشون هیچکی ندیده
منم امشب واسه تو نامه نوشتم
اما اشکام همه رو نامه چکیده
اما اشکام همه رو نامه چکیده
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
شبامون آخ که چه تاریک و چه سرده
دلامون جای غمه
لونه درده
تورو بی من
منو دور از تو گذاشته
چی بگم؟ با من و تو دنیا چه کرده؟
شبامون آخ که چه تاریک و چه سرده
دلامون جای غمه لونه درده
تورو بی من منو دور از تو گذاشته
چی بگم؟ با من و تو دنیا چه کرده؟
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه